۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

تئاتر بی چیز / اسماعیل حسام مقدم


تئاتر بی چیز / اسماعیل حسام مقدم

«دیالوگ های معنا باخته ؛ ضرورتی برای جامعه ما»


انسان قرن بیستم در درون آگاهی های از هم متلاشی شده ای به سر می برد که گفتگوهای بنیابین آنها را به سوی تنوع معناهای متعدد رهنمون شده و از این رهگذر دیالوگ های ما بین ایشان حاوی معنا گریزی ها و شکستن تک گفتارها(مونولوگ) شده است . گویا به دنبال یک خط سیر واحد گشتن در ارتباط ها و تعامل ها و همچنین به سطح آمدن گفتمان ها ، هنرمند و نویسنده را دیگر به سوی ایدئولوژی سازی و پیام های اخلاقی رهنمون نمی کند ، او برای خود هدفی مقدس دنبال نمی کند که دیگر فرا روایت ها و قاعده های سخت همگی دود شده اند و به هوا رفته اند ، آثار هنری از جمله در هنرهای دراماتیک از اصول و منطق کلامی هم بسته ای پیروی نمی کنند و روایت آن پیش بینی ناپذیر و دگرگون کننده است همچون انسانی گیج و مبهوت .
همانطور که از این مقدمه متوجه گشته اید در پی شناختی از تئاتر ابزود (Absurd) یا معنا باخته هستیم . اوژن یونسکو (Eugene Ionesco) از این دیالوگ های معنا باخته این چنین تعریف می کند : «تئاتر معنا باخته ، چند مضمون ، ضد ایدئولوژی ، ضد رئالیست – سوسیال ، ضد روان شناسی ، ضد بورژوازی است . تئاتر ابزود احیای تئاتر نور آزاد است . آزاد یعنی رها شده یعنی بدون موضع گیری : ابزود تنها تئاتری ست که قادر است به دقت و صمیمانه بدیهیات پنهان را آشکار سازد . تئاتر ، معماری متحرک تصاویر صحنه است » در ورای این صحنه ها ، تماشاگر یا خواننده با دلهره ها و نگرانی های زمان خود رو به رو می شود . انسانی که در عصر مدرن زندگی می کند با شک و تردید هایی دست به گریبان است که دیگر نمایشنامه های کلاسیک و سنتی قادر به بازگو کردن آن نیست . تئاتر با تصویر کردن این احساس نا امنی و اضطراب حاکم بر دنیای جدید ، بازتابی می شود از واقعیات انسان مدرن . درونمایه ی این گونه نمایش نامه ها نشان دهنده شکست ارزش های عقلایی و اومانسیتی ست . ساختار و دیالوگ ها گاهی آنچنان غیر منطقی هستند که به یاوه گویی می گرایند . شخصیت ها در این نوع نمایش نمی دانند کیستند و در این دنیا به چه کار می آیند . بدین گونه است که مفهوم قهرمان مرسوم در ادبیات و نمایشنامه های کلاسیک کم کم از بین می رود و جای خود را به ضد قهرمان های بی چیز می دهد . دیگر جایی برای قهرمان پهلوانان و پدر خوانده ها باقی نمی ماند ، در دنیای این دیالوگ ها ونقش ها همه چیز مضحک ، بی معنا و ظاهری است . ارتباطی بین انسانها نیست ، مکالمات ابزود در واقع تک گویی و مونولوگ هستند ، گفتگو ها و ارتباطات انسانها بی محتوی و قرار دادی ست ، انسان حرف می زند تا احساس زنده بودن کند و خود را از قید معناها گریزان کند. بطور مثال در مجموعه نمایشنامه های کوتاه ژان میشل ریب با عنوان «تئاتر بی حیوان» نماشنامه ای وجود دارد که در آن پدری که نام دخترش را به خاطر نمی آورد دلایلی مضحک و بی سروته ای برای اثبات نظریات خود می آورد. در این نمایشنامه ها مکالمات و موقعیت های زندگی و گفتگوهای روزمره انسانها در این روزگار را منعکس می کند . نمایشنامه ی ابزود چون گزارشی مستند که از زندگی هر روزه ما ، بدان سان که خواننده یا تماشاگر خود و اطرافیانش را در این صحنه ها باز می یابد و از بی معنایی و مضحک بودن وضعیت خود به خنده می افتد.
در مطالعه ای تاریخی در می یابیم ، تئاتر ابزورد (بی چیز) حاصل فقط قرن بیستم نیست ، بلکه زاده ی جهان های در حال گذار و بحران زده ای هستند که هنوز به ثبات نرسیده اند . ثباتی از نوع گفتمان های جاری اجتماع و فرهنگ . مثلن در قرون سطی به دلیل ساختار جزم و جمود کلیسایی حاکم هرگز شاهد این گونه روایت ها نیستیم ، اما در دوران نوزایی (رنسانس) اروپا شاهد به هم ریختن پارادایم های سخت و جمود هستیم که اجازه به حضور آثار یا سطوح متعدد زیستی و سپر تفکری را می دهد (مثلن دن کیشوت اثر سروانتس مظهر از دست رفتن جهان کامل ، منظم و منجسم می باشد ) ولی در عصر روشنگری که تئاتر از زیر سلطه ی کلی به در می آید به زیر استیلای نیروی انقلابی می رود و در اشاعه ی تفکر کاملن منجسم و همبسته ی انقلابی و مردمی به تریبو نی تک ساحتی مبدل می شود ، شاهد رشد قهرمانانی بدون نقص و انسانهایی کاملن سفید یا کاملن سیاه هستیم . اما پس از انقلاب فرانسه (1789 م) و شکست روحی بعد از آن ، شاهد فضایی مملو از سر خوردگی و سر درگمی نسل پس از انقلاب هستیم که رومانتسیم با دلگرفتگی ، و یاس و کسالت آمیخته می شود و باز فضایی خاکستری می آفریند اما تنها وجه افترافی که با تئاتر ابزورد قرن بیستم دارد معتقدات مذهبی محکم این نسل است که چنین باوری آن را از وضعیت بی چیزی ی تئاتر ابزورد دور می کند و در ادامه ، قرن بیستم با جنگ های متوالی و فرضیات جدیدش انسان را متزلزل می کند . اندیشه های معنوی و اجتماعی را در هم می ریزد . فروید با کشف ضمیر ناخود آگاه پرسش های جدیدی مطرح می کند و درباره انسان چون و چرا می کند . ادبیات بی چیز و انسان در حال گذار ، انسان مختلط ، انسان افسوس زدا شده و باز افسول شده ، این چنین است که خود را در برابر راز هستی ، خود را با ترس ها و تردیدهایش تنها می یابد و از این حیث است که تئاتر ابزورد در این فضا (پس از جنگ جهانی دوم ) مجددن نشو و نما می گیرد.
در می یابیم که تئاتر معنا باخته و بی چیز در بستر و شرایط خاصی رشد می کند که این خود ما را به سوی درک بهتر هویت چندگانه و متکثر آن نزدیکتر می کند. شاید با مطالعه تاریخی ای که در این باب شد ، بتوان جایگاهی برای نگاه در هم شکسته و از هم پاشیده ای که از فضای تئاتر ابزورد برمی آید را برای دوران کنونی جامعه ایرانی متصور شد. شاید ضرورت نگاشتن این مطلب این جا باشد. اینجا که وضعیت زیست محیط ایرانی در حالت فقدان و کمبود مواجه شده است و کشتار معترضان، دستگیری منتقدان و نویسندگان و سقوط هواپیماها و بی توجهی به زیست دیگری اعم از انسانها ، حیوانات ، جنگل ها و... همگی در ایجاد وضعیت بحرانی و موقعیت اضطراری موثر بوده اند. تئاترابزورد(بی چیز) نیز به دلیل هم نفسی با مخاطب خود ظرفیت انتقال و والایش(sublimation) دلهره های آدمی را درین موقعیت اضطراری را دارد.



نوشته:پاییز 86
ویرایش: تابستان 88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر