۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

در تاریکی نوشتن! / اسماعیل حسام مقدم




این تصویر، نمایی از میدانِ " تیان آن منِ " سالِ 1989 در پکن است. روز قبل، جنبشِ دانشجوییِ چین توسطِ این تانک ها سرکوب شده، دانشجویان به خاک و خون کشیده شده بودند، اما دانشجویی که به زعمِ هانا آرنت به "انسانی برای اعصار ظلمانی" مبدل شده، در مقابلِ ردیفی از ساز و برگِ نظامیِ کشتار، قامت برمی افرازد. او در حالِ نوشتنِ متنی در تاریکی ست که می خواهد بگوید که جنبش همچنان زنده است.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

از شدن شاملو/ اسماعیل حسام مقدم


از شدن شاملو

به احترام راهی که شاملو پیمود/اسماعیل حسام مقدم




فرصت، کوتاه بود و سفر، جان کاه بود/اما یگانه بود و هیچ کم نداشت(احمد شاملو ـ «در آستانه» ـ چ 1371)

همواره در نگرخواهی های مختلفی که در بابِ نویسنده ای شده؛ می توان وجه و ساحتی از سوژگانیتِ او را در نظر گرفت و حتی چند وجهی به او نگاه کرد و در پایان با قضاوتی اخلاقی، حکمی را صادر کرد و از کنار او و مسیری که این سوژگانیت طی کرده تا بدین پایه از «شدن» و «صیرورت» دست یازیده، با بی تفاوتی گذشت. البته قصد این نوشتار، داعیه ی بررسی سیر تحولات شخصیتی «شاملو» (1) را در خود نمی پروراند که جا و مقتضای آن، این جا نیست، بلکه «نیت مندی» درونی این یادداشت، فراتر رفتن از شناخت تاثیری ست که هر کدام از ساحت های شاعرانگی، مترجمی، موسیقیایی، «کتاب کوچه» وارگی، سیاست پیشه گی، «منتقد فرهنگی ـ ادبی» بودگی، پدرخواندگی، «عاشق پیشه گی» و ... شخصیت شاملو است که می توانسته بر روی «من» و یا هر «دیگری» بر جای بگذارد و توجه به ظرف و بستری از طول عمر شاملوست که او را «شاملو» کرده است.

به نظر می رسد که توجه به مسیری که «شاملو» در طول عمرش طی کرد، به شدت می تواند به «شدنِ» هر انسانِ «در آستانه» ای یاری برساند؛ به «شدنِ» هر انسانی که به آستانگی عبور از وضعیت «بی تفاوتی» به موقعیت «تفاوط» میل کرده باشد: همچون همان لحظه ی «رخداد» به زعم آلن بدیو (فیلسوف فرانسوی) که همه ی اشکال سفت و سخت حقیقت در لحظه ای دود می شوند و به هوا می روند و در همان آن «حقیقت/ رخداد»ی دیگری برساخته می شود و یا همان طور که ژاک لاکان (روانکاو فرانسوی) از این «تفاوط» به مثابه ی «تروما» یاد می کند که لحظه ی پاره پاره شدن نظم همسان کننده ـ نما دینی ست که در آن تجربه ی زبانی به لکنت و بی معنایی «کاسپر» ی (شخصیت «کاسپر» در نمایش نامه ی پتر هانتکه) دچار می شود و مفاهیم و معانی قراردادی از معنا تهی می شوند. این ها همه مثال هایی برای آن لحظه ی «آستانگی» هستند که درک تجربه ی «شدن» شاملویی را به مثابه ی «رخداد/حقیقت» یا «تروما» یی حتی در درون همین تجربه «شدن» می توان مفروض دانست.
***
زندگی شاملو به زعم من، کلیت همبسته ای ست که از اجزای گوناگونی شکل گرفته، آنچنان که نگریستن به یک وجه یا ساحت، می تواند هر انسان «در آستانه» ای را حتی گرفتار و در بند «پدرخوانده گی» اش کند. (همان طور که به وفور در برخوردهایی که با شخصیت هایی چون شاملو، آل احمد، شریعتی، فردید، سروش و ... می شود، کاملا با ترور شخصیت یا کیش شخصیت همراه می شود و این چه بسا به نوعی «آنومی فرهنگی» جامعه ی ایرانی باشد.) درک تجربه ی «شدنِ» و «صیرورتِ» شاملوست که عمیقا توانایی آن را ایجاد می کند که از «شاملو» گذر کرده و همان گونه که «شاملو» پاشنه ی آشیل، «اسطوره» ها را هدف می رفت، هر انسانِ «در آستانه» ی دیگری با شناخت این «صیرورت»، به فهم آن «چشم اسفندیار»ی ره برد که توان عبور از وضعیت «گرده به گرده شدگی» (2) (به زعم شاملو) را آفریده و مسیری انتقادی ـ بحران افکن را در تجربه ی «شدن» و «صیرورت» شخصی خود خلق کند و از زیر بار سنگینی کاریزمای (فره) پدر خوانده های تاریخی ـ ایدئولوژیک رهایی یابند.



به زعم من این عمیق ترین «چیز» ی بوده که از برخورد با دنیای «شاملو»، نصیب من شده است.




پانوشت:


1. مطالعه سیر تحول شخصیتی در کار پژوهشی زیر در دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در سال 1383 صورت گرفته است: مارابی، بیژن، چنین شد بامداد؛ سیر تحولات شخصیتی احمد شاملو بر اساس نظریه ی تحولات شخصیتی اریک اریکسون، دانشکده روانشناسی. دانشگاه شهید بهشتی 2. این استعاره ی «گرده به گرده شدگی» را شاملو برای جوامعی چون ایران بیان می کرد که به تصور مردم در این جوامع، حرکت های انقلابی اشان آنان را به رهایی می رساند اما غافلند از اینکه این انقلابات چون گرده به گرده شدن در خواب می ماند که هیچ تغییر اساسی در اصل وضعیت خوابیده به وجود نمی آورد و حرفا از گرده ای به گرده ی دیگر چرخیدن است و در بر همان پاشنه همیشگی امتناع تفکر و توهم رهایی می چرخد.


در بی نشانی فرهنگ/اسماعیل حسام مقدم




در بی نشانی فرهنگ

مطالعات فرهنگی درباب فرهنگ کتابفروشی در برازجان/اسماعیل حسام مقدم



اثری از ونسان ونگوگ

اشاره:


«یکی از معیارهای رشد فکری و فرهنگی هر جامعه شهری ای، میزان حضور فعال و موثر کتابفروشی ها و مطبوعه فروشی ها در عرصه عمومی آن می باشد. برازجان آیا کتابفروشی ـ ای با کارکرد انتقال مفاهیم عمیق شهروندی و کاربرد در حوزه های فردی و روابط اجتماعی و نه کتب آموزشی ـ کنکور یا مطبوعه زرد (که تلویزیون کارکردی وسیع تر از این ها دارد!) در خود دارد؟ و یا حتی توانسته است در دوره ای طولانی تداوم حیات داشته باشد؟ چه بسا این نوع کتابفروشی ها به طور قلیل و بی نهایت اندکی باشند ولی آیا برای مکانی با این همه جمعیت و ادعاهای فرهنگی ـ دانشگاهی، کافی ست؟! تفاوت ماهوی کتابفروشی های چندین دهه پیش را می توان طی پژوهشی با کتابفروشی های حاضر تبیین نمود و هم چنین می توان این تغییر و تحولات انضباطی و جزم گرایانه را به عقبگرد از رویای شهر بودگی برازجان تفسیر کرد.» (حسام مقدم، اساعیل. برازجان شهری که نیست!. هفته نامه اتحاد جنوب. شماره 465 ـ دهم دی ماه 1386)




آنچه که در بند ابتدایی یادداشت آمد، مربوط به چندین سال پیش است که طی تحلیلی مختصر به وضعیت فرهنگی شهر برازجان پرداخته و در آن به حوزه های مختلفی از «شهربودگی» برازجان توجه نموده و با رویکردی انتقادی از نابهنجار بودگی شرایط شهریت درون این مکان بر ـ رسیده بودم. در این یادداشت مستقل و جدا، صرفا به تحلیل فرهنگی ـ نقد ادبی ـ جامعه شناختی وضعیت کتابفروشی به مثابه ی سنجه و معیاری برای موقعیت فرهنگی برازجان می پردازم.




***


هر اجتماعی با وجود نهادها و ساختارهای موجود درون خویش، کارکردهای مختلفی را طی دوران متمادی، سامان دهی می کند، لذا هیچ ساختار و نهادی برای تداوم حیات اش، نمی تواند بدون کارکرد باشد، حتی به نوعی ساختارهای شکل گیری «خرافات» نیز به دلیل دارا بودن کارکردهای فرهنگی ـ اجتماعی اش در زیست جهان، (مثلا در محفل ها و جلسات مردم برازجان) شاهد تداوم همیشگی آن بوده ایم. حال مسئله نهادهایی چون «کتابفروشی» در مکانی چون برازجان و دارای کارکرد بودن یا نبودن آن را باید در نقشی جستجو کنیم که در زیست جهان مردم دارا بوده یا نبوده است. به زعم یورگن هابرماس؛ جامعه شناس و فیلسوف آلمانی، کارکرد دیالوگ (گفتگو)محورانه ی نهادهایی که با زیست فرهنگی ـ بومی مردم سر و کار دارند، همواره دارای کارکردی ارتباطی ـ تفاهم بخش در زیست جهان بوده و به نوعی در مقابله با نظام ها و سیستم های ابزار ساز (در این جا منظور نگاه ابزاری به همدیگر یا نظام مالی یا پولی و ... می باشد که چگونه مناسبات بینافردی و روابط انسانی به روابطی ابزاری تبدیل می شود.) قرار می گیرد و به ایجاد پاتوق ها و محفل هایی می انجامد که در پی ایجاد راه رهایی و رستگاری هویت و تشخص مردم از بند ایدئولوژی ـ گفتمان های سیاسی، اقتصادی، حقوقی و ... با کنش های ارتباطی اشان چفت و بست می یابد. بنابراین با توجه به رویکردی جامعه شناسانه ـ فرهنگی، کارکرد دیالوگ محور نامکان هایی چون «کتابفروشی» در مکان هایی چون برازجان، ظرفیت فرهنگی آن را دارد تا عرصه عمومی ارتباطات میان فردی یا میان گروهی را گسترش داده و به نوعی عقلانیت جمعی ای را شکل دهد که در مقابل نظام های مستعمره ساز و در بند کننده ی فرهنگ، مقاومت کند. در برازجان به دلیل وجود نظام های ذهنی ـ عینی در بند کننده ی عشیره ای ـ طایفه ای و نظام های اخلاقی پدرسالارانه ـ استبدادی، به نوعی، ایجاد و باز تولید فضاهای گفتگو محوری چون کتابفروشی نتوانسته شکل بگیرد و یا به ادامه حیات و بازتولید بپردازد. فضاهای گفتگو محور به نوعی حقیقت را امری بین الاذهانی در نظر می گیرند و از هر گونه تولید شکل ذات باوری پدرسالارانه ممانعت نموده و از باز تولید وجه استبداد زده ی تفکر مردم این مکان جلوگیری به عمل می آورند. حال که کارکرد رهایی بخش فضاها و نامکان هایی چون «کتابفروشی» در مکان هایی چون « برازجان» تبیین شد، پرسش اصلی این تحلیل مبتنی بر آن وجهی از رخدادها و ذهنیت های مردم برازجان است که به نوعی از تداوم و باز تولید این فضاهای گفتگو محور و دیالوگ گونه جلوگیری به عمل می آورند و ماندگاری هر کتابفروشی درون این شهر، از چند سال تجاوز نمی کند، به نوعی انگار ذهنیت استبداد زده ـ پدرسالار ـ تک گویانه ی مردم و نهادهای مربوط، طوری به سامان دهی فضای شهر اقدام می کنند که به گونه ای هیچ گاه امکان ریشه دواندن و گسترش این نامکان ها را در برازجان شاهد نبوده ایم. به گونه ای انگار عدم خویشاوندی ذهنی مردم و نهادهای مرتبط با این چنین فضاهایی، خود در به محاق کشیده شدن و سپس تعطیلی این «نامکان ها» کاملا موثر افتاده است.




***




اساسا «نامکان» در فضاهای شهری، به فضا و مکانی اطلاق می شود که ذات و شمایل چند ساحتی و چند معنایی آن، به گونه ای این فضا را از هر گونه استیلا و سلطه ی امر مطلق تک گویانه، رهایی می بخشد و به نوعی «نامکان» با ایجاد فضای چند صدا گونه ای درون خود، در مقابل هر گونه نظام بخشنامه ای ـ پدر سالارانه ـ مونیستی (تک گویانه) ایستادگی می کند. این فضاها چون اساسا متکثر و چند بعدی هستند، هر گونه هژمونی ای را که در پی انقیاد و تک ساحتی کردن آن برآید، به چالش می کشاند. لذا نامکان هایی چون «کتابفروشی» ، «کافه» ، «کافی شاپ» ، «سینما» و ... که هیچ گاه در برازجان و مکان هایی چون آن نتوانسته اند ایجاد شوند و یا نتوانسته اند تداوم حیات داشته باشند، همه از همین نامتعارف بودگی فضا ـ مکانی ست که در ذات خود دارند و اساسا این متکثر بودگی ذاتی این فضاها می باشد و امری نیست که بتوان آن را به طور هنجارین و دستوری ایجاد کرد و یا از بین برد. از همین رهگذر، در سال های اخیر با رشد قارچ گونه ی کتب کنکور ـ دانشگاهی که به نوعی با فست فوودی کردن دانش و علم، اندیشه را از درون تهی کرده اند، به نوعی کتابفروشی به استعاره ای از کتاب های کنکوری مبدل شد و این مبدل شدگی را همان نظام و سیستم مستعمره ساز فرهنگ که هابرماس از آن یاد می کرد، شکل بخشیده است. در این فضای استبداد زده ی ذهنی مردم برازجان، که هیچ گاه فضا و نامکان




«کتابفروشی» به طور مستقل توانایی حضور و تداوم حضور را نداشته، با ایجاد این آنومی مصیبت بار (بیماری فراگیر و همگانی)؛ کنکور زدگی ذهن مردم، هر گونه شکل بخشیدن به فضای کتابفروشی که در پی ایجاد تعامل ـ گفتگو ـ دیالوگ ـ فضای چند صدایی ـ چند معنایی ـ ... باشد، با شکست همراه شده و به نوعی هر تلاش و کوششی درین زمینه در یک دهه ی اخیر در برازجان با برخوردهای قهرآمیز ذهنیت های تک گوی ـ استبدادی ... رو به رو شده است. «نامکانی» چون کتابفروشی که در تلاش برای رو به رو کردن شهروندان یک مکان با اندیشه هایی جدید و عمیق و پرسش های وجودی و فرهنگی ست، همواره در چرخ دنده ها و مناسبات قدرت پدرسالار ـ استبداد زده له شده است و چه بسا معنای خود را از دست داده یا جعل شده دیده است؛ آنگاه که نزدیک ترین و محتمل ترین معنا برای «کتابفروشی»؛ فروشگاه کتاب های کنکور ـ مجلات زرد، نوشت افزار و ... می شود.




***




این روایت متفاوتی از سال هایی ست که بر فرهنگ این مکان گذشته است و آن گونه که خود و مردمانش ادعا دارند، «شهر بودگی» مهم ترین صفتی ست که می توانند برای خود و به روی خود انتخاب کنند. ولی آیا بدان صفت «شهربودگی» و «شهروند بودگی» در مکانی که هیچ نشانگانی برای «کتابفروشی» که سمبل قدمت فرهنگ و جامعه آن می باشد، موجود نیست، زیادی نمی کند؟ آیا این توهم زدگی نیست که در مکای که از هیچ کتابفروشی سمبلیکی، نشانی نیست و آنگاه مورخان و تاریخ سازان، در جهت کسب مشروعیت قدرت و باز تولید قدرت پدرسالارانه، به ایجاد فضاهای دروغین و جعلی ای می پردازند تا جوانان را به خودشیفتگی فرهنگی کاذبی اندازند که «هنر نزد برازجانیان ست و بس!» به نوعی به همگانی کردن دروغ اقدام نکرده اند. به نظر می رسد همین که هیچ «کتابفروشی» شاخص و قدمت داری در برازجان نضج و ریشه نگرفته و بازتولید نشده، خود نشانی از ذهنیت مستبد پرور، پدرسالارانه، عشیره ای و تک گویانه ی مردمی ست که هم چنان در توهم قرن ها خودشیفتگی، گیر کرده و «گرده به گرده» (به زعم احمد شاملو) شده اند.


۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

چه کسی از «الی» می‌ترسد؟! / اسماعیل حسام مقدم


چه کسی از «الی» می‌ترسد؟!
تأملاتی انتقادی بر سلطه ی سریال های آبکی تلویزیون/اسماعیل حسام مقدم



اثری از پابلو پیکاسو



1 ـ آنها محکوم اند به تماشا کردن، کار دیگری نمی توانند بکنند. (پترهانتکه ـ داستان فروشنده دوره گرد)تلویزیون و رسانه های جمعی ایران در رویکردشان به هنر و امر هنری، کاملن پوپولیستی عمل می کنند و با ایجاد فضا و اتمسفری (Sphere) از فریب ـ سرگرمی، "توده" را پای تلویزیون نگه می دارند و به زندگی و نظم مسلط بر آن جهت دهی می کنند. تلویزیون وجهی «مونولوگ» و «تک گو» وار را در جامعه رواج می دهد تا افراد را اتمیزه و بدون ارتباط ارگانیک (اندام وار) با یکدیگر پرورش دهد.فضای عمومی را که به زعم پیروبوردیو؛ انسان شناس فرانسوی در گفتگوها و دیالوگ های روزمره نقش بسیار مهمی را ایفا می کند و دارای خاصیتی مستقیم در تبادل اطلاعات و نظرات است.از بین می برد و به جای آن نوعی اطلاعات و نظرات دستکاری شده تلویزیونی را می گذارد که قضاوت و داوری توده را تحت اتقیاد خود فرو می برد که این ایجاد هژمونی رسانگی نیازمند زمان است. (بوردیو. پیر. درباره ی تلویزیون و سلطه ی ژورنالیسم ـ ترجمه ناصر نکوهی ـ تهران ـ آشیان ـ 88 ـ ص 41) لذا باید گروهی از افراد، وسایل، برنامه ها، واژگان و... در کار باشند تا توده ای را پرورش دهند که زمان روزمره‌ی خود را با برنامه‌ها و شوهای تلویزیونی هماهنگ کنند. آنچنان که می بینیم، در سال‌های اخیر گرایش به تولید و نمایش به سریال های آبکی چه از نوع ایرانی چه از نوع کره ای و... زندگی توده مردم را تحت تأثیر قرار داده و توان تفکر و تأمل را از آنها سلب نموده است. توده ی مردم که در بند امر بصری ای فرو رفته اند که همچون تارهای عنکبوت تمام هستی و وجودشان را در برگرفته و به ناخودآگاه آنان تبدیل شده است. مثال‌ها، روش ها، ابراز احساسات، عشق ورزی ها و..... حتی در خصوصی ترین روابط انسانی این مردم نیز رسوخ کرده و کارکردی انزواگرایانه برای توده ی اتمیزه ی افرادی دارد که فضای پلیسی و فریب سیاسی، او را در بر گرفته است. «فردیت» و «شخصیت» را در سپهری از تفکرات القا شده ی این سریال ها شکل بخشیده و جهان بینی و هستی شناسی ای از هم گسیخته از انواع افکار دینی، شرعی، عرفانی، عاطفی، امپراطوری جویانه و... بدو نچشیده است. به نظر می رسد در این سپهر زیستی که واژه‌ی «الی» متضمن هیچ دلالت تلویزیونی نیست، توده‌ی مردم را به ترس وا دارد و آنها هرگز خود را در مقابله با این ترس و هراس به خطر نیاندازند. نام مجهولی که در درون خود تمامِ مردم را می‌تواند هویت بخشید.2ـ آنها با چشم هایشان نمی دیدند که چه چیزی را نمی توانند ببینند؟ آنها چیزهایی را که به آنها نگاه می کردند، نمی دیدند.»(انجیل)زندگی مردم که ذهن و روان آنها در امپراطوری نشانه های رسانه ای و سریال های آبکی تلویزیون می گذرد، هرگز توان دیدن و نگاه کردن (Gaze) عمیق به آنچه که در روزمره ی آنها می گذرد، را ندارد. چگونه این مردم می توانند خود را با هراس موقعیتی نامعلوم، مبهم و پر تعلیق همراه کنند؟ سلطه ی امر رسانه‌ای تلویزیونی و لقمه های راحت الحلقوم سریال هایش، توده را هیچ وقت نمی گذارد با «خود» و «خویشتن» روبه رو شود و به پرسش از موقعیت های انسانی مرتبط با خود بپردازد. همواره با دستگاه نشانه سازی دهشتناک خود، او را مرعوب می کند تا هرگز به «سمت تاریک کلمات» «نگاهی» نیاندازد و او را در همان بستری از معناها و مفاهیم خود ساخته و جعل شده ی صنعت سرگرمی خود آزاد می گذارد تا میل به لذت غریزی خود را پاسخ دهد. «نگاه» توده، لبریز از هجوم نشانه های لذت آوری است که صرفاً به نیازهای غریزی اش (Id) معنا می دهند و پرسش های هستی شناختی اش را پاک می کنند. درگیر شدن در تعلیق این که آیا «الی» گمشده یا «غرق شده» یا معنای انضامی خاصی را ارائه نمی دهد چرا که این «تعلیق» اساساً دیده و «نگاه» نمی‌شود، دریافت نمی‌شود، نا«دیده» گرفته می‌شود و....3ـ در پس هر معنایی، فریبی نهفته است. (برتولد بردشت) جوامع توتالیتر و خودکامه با استفاده از تمام ظرفیت دستگاه نشانه‌سازی خود در پی معنا بخشی به ایده‌ها و هر چیزی که در دسترسِ‌اشان باشد، برمی‌آیند و به نوعی به اسطوره‌پردازی روی می‌آورند. این جوامع و حاکمیت آن، به دلیل احساس ناتوانی، فطر و آینده‌ی نامعلوم به رغم ارنست کاسیرر، به دامان اسطوره سقوط می‌کنند و «این‌جاست که در حکومت‌های توتالیتر همه ی وظایفی را که در جوامع بدوی بر دوش جادوگر قرار دارد، رهبران ] و جعبه جادو[ بر عهده می‌گیرند، ابزار اصلی آنها در این کار ایدئولوژی است که آمیخته با اسطوره و مراسم آیینی است.» (ر.ک: بارت. رولان. اسطوره، بهروز. ترجمه‌ی شیرین دخت دقیقان. چاپ چهارم ـ تهران ـ مرکز 87 ص 15) این معناسازی و اسطوره‌پردازی سریال‌های آبکی تلویزیون ]جعبه جادو[، چیزی جز فریب، بیگانه هراسی، جعل کردن کلِ حقیقت به نام خود و... به همراه ندارد. آنجا که توده‌ی مردم با اسطوره‌‌پردازی از «الی» مواجه نمی‌شوند، با ذهنیتی که پرداخته شده از قهرمان‌پروری‌ها و اسطوره‌سازی‌های مدرن دارند، چگونه از این ساختار نامانوس زندگی «الی» نخواهند ترسید؟ بی‌شک دچار هراسی خواهند شد و نبود «معنا» و «اسطوره»‌ی حقیقت، آنان را از مواجهه‌ با «الی» بر حذر خواهد داشت «جومونگ»، «یوزاسیف»، «اوشین»، «نرگس» و... اسطوره‌های در دسترس برای توده‌اند تا با آن ضعف‌های فردی خود را تبدیل به توانایی‌های کاذبی کنند و به زدنِ پرسونا (صورتک)‌هایی دروغین و جعلی مشغول شوند.4ـ «ما نیستیم که جهان را می‌سازیم، جهان است که ما را مانند فیلمی بی‌ارزش نگاه می‌کند.»(ژیل دلوز)جهان فاعل منشانه‌ی تلویزیون و رسانه، امکان هیچ دیالوگی را مخاطب توده‌ ی خود نمی‌دهد و او در ارتباط و گفتگوی متقابلی با آن قرار نمی‌گیرد چرا که ارزش و اهمیت ذاتی ندارد. روابط با عقلانیت ابزاری معنا می‌یابد و ذهنیت توده صرفاً «مفعولی» برای برنامه‌های دراز مدت صفتِ رسانه است که می‌خواهد او را در دستگاه هژمونی نشانه‌های خود غرق کند تا با آگاهی یک طرفه و کاذبی که او را در بر می‌گیرد، نقش کنترلی و انضباطی خود را زعم میشل فوکو، (آن‌چنان که فوکو برای تیمارستان، بیمارستان، سربازخانه و دارالتادیب و... می‌گفت) به بهترین نحو ایفا کند. سریال‌های آبکی و تحمیق کننده‌ی تلویزیون، در بهترین و مؤدبانه‌ترین حالت خود، به ایفای نقش کنترلی توده در جایی مثلِ بیمارستان مشغول است. در فضای مسلط رسانه‌ها، به نظر نمی‌رسد که مخاطب توان حضور فعال و معناداری با «نگاه» کردن خود در پیشبرد داستان و روایت را داشته باشد زیرا قهرمان و اسطوره‌ها خودشان کارشان را بهتر بلدند و نیازی به شعور و آگاهی توده ندارند. با «الی» فقط می‌شود با «نگاه» فعال و متقابل همراه شد و مخاطب هم جزیی از داستان به حساب می‌آید. «نگاه» او «الی» را معنا می‌دهد و در خیل آدم‌هایی مثل خودش که اصلاً معلوم نیست چه‌کاره‌اند، چه فامیلی‌ای دارند و غیره، در تصمیم‌گیری اخلاقی‌ای شرکت می‌کنند تا واقعیت روایت از «الی» را شکل بدهند. فکر نمی‌کنم ذهنیت بر ساخته شده از سریال‌های سرگرم کننده تلویزیون اجازه بدهند که مخاطبانش در این تصمیم‌گیری مهم اخلاقی حضور یابند.5ـ «یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی‌پایانه!» (از دیالوگ‌های فیلم «درباره الی....» ساخته اصغر فرهادی) چند تا خانواده تصمیم می‌گیرند با هم به سفر بروند، آنها با خود «الی» را هم همراه با «احمد» که مجردند، می‌برند تا شاید... سکوت «الی» و نگاه «احمد»... دریا طوفانی‌ست و بچه‌ها در ساحل بازی می‌کنند... صدای جیغی به گوش می‌رسد... ترس و هراس از اتفاقی که نمی‌دانیم... پسر بچه در آب «الی» ناپدید شده است... همگی یکدیگر را سرزنش می‌کنند... چه اتفاقی افتاده... دوست «الی» می‌آید... گیج و مبهوت برای پاسخ به او... «الی» چه جوابی دارد؛ «نه» یا «بله»... «نه».... «بله» بی‌چارگی و ابهام «الی» کجاست... سه سال عاشقی... پایانی تلخ، بهتر از تلخی بی‌پایان.

تصویری از من / اسماعیل حسام مقدم


تاریخ: تابستان 1388