۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

متن اظهارنامه من / اسماعیل حسام مقدم

متن اظهارنامه من در دادسرای بوشهر/ اسماعیل حسام مقدم

آنچه که در پی می آید متن اظهارنامه کتبی من ، نقل به مضمون، است که در تاریخ یکم شهریور ماه 1388 در شعبه دوم دادسرای بوشهر تحت بازپرسی قاضی شجاع می باشد. علاوه بر من آقایان حسن لاوری: مدیرمسئول نصیربوشهر و محمدباقر عباسی سملی : مدیرمسئول هفته نامه توقیف شده ی سلام جنوب نیز به این جلسه فراخوانده شده بودن.(کاریکاتوری که در پی می آید از مسعود ماهینی در باب این مسئله است که در هفته نامه نصیر بوشهر درج گردید.)

تاریخ ایران ، تاریخ تکرار و تداوم ملالت بار اتفاقات و رخدادهای تلخ بوده است. به زعم احمد شاملو :"ما همچنان دوره می کنیم /شب را / روز را/ هنوز را" ، مردم ایران و جنبش های آزادی خواهانه آنان مداومن در تاریخ تکرار شده و حاصلی جز جوان کشی و مرگ فرزندان وطن به همراه نداشته ، مادران داغدار همواره با غیاب فرزندان خود روبه رو شده اند. با رویکردی روانشناختی - تاریخی بدین مسئله پرداخته ام که چرا ما همواره در جنبش های آزادی خواهانه و قانون طلبانه ی خود دچار شکست و مرگ می شویم. این جنبش ها از صدر مشروطیت تا زمان حاضر ، هیچ گاه به آزادی و قانون نائل نشد و صرفن به مرگ جوانان انجامید و داغی بر دل مادران میهن گذاشت.

۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

فرهنگ موتوری / اسماعیل حسام مقدم

فرهنگ موتوری / اسماعیل حسام مقدم


تاملاتی بر موتورسواری در برازجان


اثری از پابلو پیکاسو


اشاره: این نوشتار، شامل تک گویی ها و تکه گفتارهایی ست که به طور کلی بر ایده پردازی و ایجاد مدخل هایی در مطالعات گسترده در باب فرهنگ موتوری به زعم این مقاله در برازجان شکل گرفته است و صرفن راه های بیان نگرش ها و زاویه ی دیدها می باشد، لذا تلاش آن بوده که قضاوت ارزش را در درون خود پروراند و حمل نکند. به طور علمی تر اگر این فرض بیان شود، نوشتار روبه رو، روش شناسی تحققی (positive) را در خود دارد و مبنای تحلیل های خود را بر پایه روش شناسی هنجارین (Normative) قرار نداده است. (هر چند که شاید در برخی موارد نقص شده باشد).
1. هر مکانی یا شهری در دنیای معاصر برای خود شخصیت و هویتی خاص دارد که باعث ایجاد تفاوت و تمایز با دیگری می شود. معنایی که از انباشت این هویت در طول زمان ایجاد می شود خود در شناساندن و به نمایش قرار دادن آن مکان به کار می آید. این نشانگی و سمبل بودگی نه در طبقه والا و نخبه پدید می آید و رسوخ می کند بلکه از فرهنگ عامه و توده به ایجاد گفتمانی بینا شهری و بینا متنی دست می یازد. لذا از این طریق نشانه شهر کَنَ در فرانسه؛ فستیوال سالانه فیلم، نشانه ی شهر نیویورک: دو قلوهای فرو ریخته ی 11 سپتامبری و شهر پارس؛ برج ایفل و ... می باشد و گویا (چه بسا) از این رهگذر، نشانه ی شهر برازجان؛ تعداد موتورهای بی شمار آن است که در دوره ای پر فروش ترین شهر برای خرید موتورسیکلت بوده است (چه بسا حال هم، این گونه باشد). از دید ارنست کاسیرر؛ نویسنده مجموعه های «فلسفه صورت های سمبلیک» و رساله ای در باب انسان»؛ سمبل و نماد و نشانه واجد معنایی ست که ویژگی اصلی آن شمول و کلیت آن می باشد که این خود باعث می شود انسان ها، واقعیت ها را بدون واسطه دریافت نکنند و با گذاردن عینکی به مثابه ی صورت های نمادین آن چه را که می بینند و تصور می کنند را معنا می بخشند. لذا از این طریق، سمبل و نشانه ی موتور و موتور سواری از برازجان به عنوان واسطه ای در ذهن هر فرد برازجانی و هر فرد بیگانه ای از هر کجا که باشد، شکل می گیرد و به عنوان مفهومی یکپارچه و کلی به نظر می رسد.
2. به نظر می رسد که در درون ذهن هر فرد برازجانی، حتی از قبل از تولد، آرزوی داشتن موتور و سواری با موتور ریشه دارد. گویا همچون تناسخ و چرخه ی باز تولید آرزوها و امیال سرکوفته، این انسان برازجانی از شخص دیگری این آرزوها را در هوا نظریه ی کهن الگوی یونگ می قاپد و با خود به جهان می آورد. شاید این نظر اندکی هجو به نظر رسد اما چه بسا واقعیتی در آن حضور داشته باشد آن چنان که در خرد سالی، آرزوی سوار شدن بر موتور و گاز دادن تحت کنترل پدر خود در راستای ارضای عقده ی نمایاندن (بروز) خود تا جوانی و بعد از آن به همراه می آورد. هر چند که پدر در این نقش، کودک خود را آزاد می گذارد تا گاز دهد و در ارضای جنسی او کمک می کند اما دیری نمی انجامد که شاهد جلوگیری و ممانعت پدر از این کنش فرزند خود شده، که در واکنش بدین تعاملات شاهد حضور و پدیدار شدن عقده ی ادیپی در فرزند پسر می باشیم که فرزند پسر را به سوی اختگی و ناکارآمد کردن اقتدار پدر و نظام پدر سالاری (پاتریموینال) سوق می دهد، آن چنان که در روانکاوی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته، تعارض ادیپی فرد را به سوی ایستادگی پیش می برد و از آن جا که جوامع سنتی، مبتنی بر پدران و پسران است لذا شکستی که در این تعارض بر پسر وارد می شود، ایجاد کننده ی عقده ی فرو خورده ای می شود که در جوانی به گونه ای چه بسا ناهنجار بروز کند. انگار این شکست، در ذهن فرد باقی مانده و گویا در رابطه ای دیگر چه بسا در جهان رویانی به دیگری منتقل می گردد. این انگیزه در فرد برازجانی در ناخود آگاه او باز تولید شده و آن را در جنبه ی نهادی (id)شخصیت او نگه می دارد.
3. از گزاره پیشین چه بسا در جوانی، موتور چونان «رخش» ی برای مبارزه و احقاق حق خود به شمار رود. در جوانی ی پسر برازجانی، انگار او در مقابل جنبه ی فرامن (super ego) شخصیت خود قرار می گیرد و به کنشی دست می یازد که جایگاهی برای عقلانیت جنبه یِ من (ego) در این تعاملات باقی نمی گذارد. زیگموند فروید: مدیر روانکاوی اتریشی در تقسیم بندی جنبه های شخصیت انسانی، از سه گونه نام می برد که در روابط اجتماعی و فردی انسان تأثیرگذار است؛ جنبه های من (ego)، نهاد (id) و فرامن (super ego). جنبه ی «نهادی»: وضعیت عزیزی شخصیت او، جنبه ی «فرامن»؛ وضعیت هنجارین و گفتمان های کلی و روایت های کلانِ جامعه و اخلاق سروری و جنبه ی «من»؛ وضعیت بلوغ عقلانی و سامانده رفتاروکنش های اوست. لذا درین تحلیل، شاید شاهد حضور پر قدرت جنبه های «نهادی» و «فرامن» در جوانان برازجانی باشیم که با «گاز دادن» « سوراخ کردن اگزوز» و به اصطلاح یک ساختار جمعی، شاهد حیات ذهنی ای مبنی بر نوعی مقاومت در زندگی روزمره علیه «سنگین زدن»، دن کیشوت وار با الاغ خود، به جنگ آسیاب های بادی بروند که این تاویل را در مطالعات نظریه ی «مقاومت از طریق مناسک خرده فرهنگ جوانان» می توان پی گرفت.(برای مطالعه عمیق در باب گفتار سوم یک «بازنگری انتقادی» اثرحمید مؤذنی ـ چاپ اول 86 ـ انتشارات شروع).
4. فرهنگ موتوری به زعم این نوشتار در درون خود دارای وجه زیبایی شناختی (مُد) نیز می باشد. زیبایی شناختی هایی که مبتنی بر چند گانگی فرهنگی، رهایی بخشی (اعتراضی) و هژمونیک می باشند. این گزاره ی مطالعاتی را می توان در اندیشه های گئورک زعیل؛ فیلسوف و جامعه شناس فرهنگی آلمانی رهگیری کرد. این فیلسوف در باب وجه زیبایی شناختی فرهنگ های شهری معاصر، مسئله، مصرف» و حوزه های گردش و مبادله ی تولیدات را دخیل می داند که در درون خود، خوانش های چند گانه ای در تعامل و برخورد با این وضعیت پیش می آید؛ واکنش مبتنی بر رهایی بخشی و واکنش مبتنی بر هژمونی سالاری اگر درین تاویل ها عمیق بنگریم شاهد کارکردهای چند گانه ی مُد و زیبایی شناختی مدرن و افزارهایش می شویم. از یک طرف با مصرف بیش از حد تولیدات همچون موتورسیکلت در یک ساختار جمعی، شاهد حیات ذهنی ای مبتنی بر نوعی مقاومت در زندگی روزمره علیه نظام مسلط سیستم که به زعم زعیل با انتخاب این نوع سبک زیبایی شناختی زندگی، فرد در مقابل جامعه و اخلاق سروری ایستادگی می کند. از طرف دیگر کارکرد هژمونیک (استیلا پرور) این زیبایی شناسی فرد را به سوی مصرف، بدون ایده و ذهنیت و صرفن به عنوان یک کنش فراگیر و اپیدمیک جامعه رهنمون می شود در دیگر زیبایی شناسی، مصرف با چند گانگی فرهنگی مواجه می شود که زاده ی چند تکه گی و حاشیه گی گروه ها و ذهنیت ها می باشد که به طور تعارض در سائق های آرزو/ نفرات در کنش بینا انسانی رخ می دهد. از این گونه نگرش، شاهد گسل های عمیقی در فرهنگ موتوری به عنوان یک مثال این پارادایم فکری در وجود سائق ها و خواسته ها می شویم. تعارض هایی که از تفاوت در جنبه های زیبایی شناختی بروز می کند و در نهایت به درگیری و بزه شهری پیوند می خورد.
5. در تقسیم بندی ای از اوقات زندگی انسان، او در دو وضعیت اشتغال و فراغت از آن قرار می گیرند. فرهنگ زندگی در مواجهه با فراغت و بیکاری، نشان دهنده ی ساختارها و بر ساخته های آن فرهنگ می باشد. کاپلان در توضیح فراغت می گوید که فراغت، شماری از مشغولیت هاست که فرد به اختیار خود، برای استراحت و تفریح و افزودن به دانش یا توسعه مهارت خود به کار می گیرد و انجام آن برایش رضایت و لذت به همراه دارد. گر چه این آزادی درین معنا به شدت به چشم می آید ولی در واقعیت و در هجمه ی ایماژها و صنعت فرهنگ باز به همان دچار اشتغال شدگی مدرن باز می گردد که آزادی انتخاب، به ندرت قابل حصول می شود، از این رو، در هر صورت آن چه که به طور نسبی هم باعث ایجاد رضایت و لذت فرد شود، شامل فراغت او محسوب می گردد. از معبر این نوع تاویل و خوانش می توان گفت که چه بسا در فرهنگ موتوری، تنها راه گذراندن وقت فراغت و دستیابی به امر لذت از طریق موتور سواری باشد که این قلت و اندکی انتخاب وضعیت های آزادانه ی فراغت، فرد را دچار بودنی تک ساحتی (به زعم هوبرت مارکوزه) می کند که حالتی روحی ـ روانی را در پی دارد که چه بسا در چرخه ای تاریخی بین اخلاق هرج و مرج طلب- اخلاق استبداد طلب سرگردان شود و خلاقیت ایجاد راه دیگری برای برون رفت از این تک ساحت بودگی را نداشته و به نوعی فرهنگ «فرار از آزادی» را رقم زند.
6. هر فردی که درجامعه در مقابل تکثر انتخاب هایی برای شکل بخشیدن به خود قرار می گیرد به دلیل تنوع انتخاب های خویش، توانایی افزون تری می یابد تا دست به انتخاب زند و تعلق خود را به سبک یا اعمال دلالت کننده ی خاصی بروز دهد. اما هنگامی که این انتخاب در بستر و زمینه (context) فقیر و تک ساحتی ای بخواهد رخ دهد دچار عدم برآوردن نیازهای خویش می شود و دست به انتخاب نزدیکترین چیز به خود می زند. آن چنان که حتی به زعم دیک هبیج؛ فرهنگ شناس معاصر؛ گروهی از افراد به جای انتخاب ابژه ای خارجی به انتخاب بدن ایشان به عنوان ابزار تجلی، تکیه می کنند چرا که «بدن»؛ تنها افزار این خواسته ها می باشد. لذا بدن خود را به مثابه ی نشانه و نهادی مصرف می کنند. از این رهگذر چه بسا با تحلیلی فوکویی که مبتنی بر تاریخ سلطه و استیلا بر بدن انسان در دانش پزشکی بوده، ما بتوانیم با همان روش شناسی به تاریخیت مصرف کردن بدن در فرهنگ موتوری بپردازیم. صرف کردن بدن به عنوان تنها وسیله ی رسیدن به اوج ارضای درونی فرد در این فرهنگ، خود باعث برخورد با گفتمانی عمیق و رویکرد شگرف سوگواری و فراموشی می شویم که این اتفاق و رخداد برای انواع زندگی در فرهنگ موتوری می افتد.بدن مصرف می شود تا فرهنگ موتوری همچنان به زیست خود تداوم بخشد. بدن تبدیل به شیء، دیده و هر نشانگانی می شود تا همچون وجهی تهی از آگاهی و خود آگاهی، مصرف شود.
7. مجازی شدن زندگی و عدم کنش های واقعی و حقیقی ما در فرهنگ موتوری مهاجر به سوی زندگی با استعاره ها پیش می برد. بنیان های زبانی و روایت گری در این نوع زندگی، مشابهت های نا خوشایند را به رعایت گرفته و زبان خاصی را شکل می بخشد. فرهنگ برازجانی با نامیدن استعاره های «اسب شیطان» و ... به موتور و افزارهایی این گونه، گویا به زندگی با استعاره ها می پردازد و استعاره ها را به زمان حال می آورد. لذا از مدخلی دیگر می توان به تأثیرات زبان شناختی فرهنگ موتوری پرداخت که چگونه می توان نظریه ای ادبی در باب تأثیرات حضور یک افزار مدرن چون موتور را در یک فرهنگ داد. البته این وجوه ادبی (چون استعاره) می تواند به حوزه ی اساطیر نیز متصل گردد و هم چنان که اسطوره به زعم ارنست کاسیرر: تصور خاصی از عالم واقع دارد زیرا درباره ی آن قضاوتی خاص خود دارد. در عالم اساطیر نیروهای مختلف در حال جدال و کشمکش دائمی هستند و سرچشمه حقیقی اسطوره، جامعه و حیات اجتماعی انسان می باشد، لذا از برهم نهادگی این دو حوزه، می توان، ساختار استعاری ـ اساطیری فرهنگ موتوری را تبیین کرد. آن چنان که «تعبیر اسب شیطان» به گفته کهنسالان خود، خود، حائز وجوهی از استعاره (نقد ادبی) و اسطوره گی (اساطیر) می باشد.
8. هم شکل شدن و از بین رفتن تفاوت های درون یک فرهنگ که بر محور یک افزار بی روح شکل گرفته، انسان ها و اعضای آن فرهنگ را به زعم هانا آرنت تبدیل به «هیچ کَس» ها (Nobody) می کند. انسان های «هیچ کَس» که درون یک مناسک خاص هضم شده و تبدیل به شبه انسان می شوند، همان ها که در کارشان همواره، «مأمورند و معذور» و کنش های ایشان مبتنی بر فردیت های ساختار یافته و خود ویرانگر نمی باشد. فرهنگ موتوری، اعضایش را در درون هاله ای (aura) ماتریس وار از لذت های آنی و خلسه (extacy) فرو می برد و هرگز حکم سقراط درباره ی آن ها که می گوید «خودت را بشناس» صادق نمی تواند شد. هر چند که در زندگی روزمره، این یکسان سازی وجود دارد اما این ایستایی و ماندگاری، در ذات خود قوه ی بحران سازی (crisis) را به همراه دارد و به زعم هایدگر انسان باید آن مایه توانایی را در این یکسان شدن به همراه داشته باشد تا بتواند با انتخاب اصیلی، جنبه ای متفاوت از زندگی را تجربه کند و لحظات نابی را در زندگی خلق نماید. آن گونه که می توان به نقد فرهنگ موتوری برازجان نشست که گویا این وجه متفاوت را در درون خود نمی تواند تولید کند و یا حتی اجازه ی تولید آن را نمی دهد. لذا ما همه روزه با باز تولید فرهنگ زندگی متعارف موتوری در آن شهر می باشیم. این فرهنگ، تبدیل به ایدئولوژی ای در تولید ساختار نمادینی برای پذیرش نقش های متعارف زندگی روزمره از طرف افراد می شود.
9. به زعم فریدریش نیچه؛ هر ملتی که در تاریخ خود، شکست های متوالی را از سر بگذراند، به نوعی عقده ی تولید ابر مردی در درون خود را می پروراند تا مانع از باز تولید این سرخوردگی تاریخی شود لذا پروژه ی اراده ی معطوف به قدرت را به پیش روی خیال پردازی خود قرار می دهد و در تمام حوزه های کنش زندگانی خود این نیاز به قدرت و قدرتمند را باز تولید می کند. لذا از این رهگذر نیز در فرهنگ موتوری برازجان گویا سرخوردگی های حاصل از خصومت های بینا شهری و بینا محله ای، نیاز باز تولید ابر مردی را در خود رشد می دهد که تبدیل به رفتارهایی گردیده که می خواهد با ابزارهایی چون موتورسیکلت و هنر نمایی های جسارت آمیز با آن، تسلط و توانایی خود را به رخ دیگری بکشد آن چنان که این قول در برازجان رایج است که «هیچ کجای استان و ایران مثل برازجان، توانایی تک چرخ زدن را ندارند» و فرهنگ های شهرهایی چون بوشهر را به مسخره می گیرند که با موتورهای به شدت کم قدرت توان اجرای این حرکات محیر العقول را ندارند و از این رهگذر بر زخم های تاریخی این خصومت مرهمی هر چند اندک می گذارند.
10. در خوانشی فمنیستی از این فرهنگ نیز شاهد آن می باشیم که اساسن در فرهنگ موتوری، جایی برای زنان و دختران وجود ندارد و فرهنگی یکپارچه مردانه می باشد. این عدم تقارن و عدم توازن در هر فرهنگی، آن را دچار وضعیتی شیزو فرینک می کند. وضعیتی که موتورسیکلت به عنوان ابزار سلطه ی دیگری برای در قید و بند کردن زنان و دختران عمل می کند و ما باز هم شاهد تک ساختی بودن این فرهنگ می باشیم که این خود از نکاتی است که این فرهنگ را از درون تهی کرده و نقشی برای نیمی از جمعیت در کنش های آن به دست نمی دهد. هر چند که درین فرهنگ جای خالی آن نیمه را با شاهد بازی و همجنس گرایی پر می شود، اما این نقصان می تواند زاویه مطالعه ی عمیقی بر فرهنگ موتوری باشد.




منتشرشده در شماره 512 از هفته نامه اتحاد جنوب

تنهایی دم مرگ / اسماعیل حسام مقدم

تنهایی دم مرگ / اسماعیل حسام مقدم


یادداشتی بر کتاب تنهایی دم مرگ اثر نوربرت الیاس فارسی یِ امید مهرگان و صالح نجفی


دوره روشنگری(enlightment ) در درون خویش عقلانیتی را رشد و پرورش داد که خاستگاه های تفکر مدرن و عقلانیت مدرنیته بود. عقلانیتی که ظرفیت و توانایی تحمل نقیض و ضدخود را در خود داشت، عقلانیتی که پس از هر بار فروپاشی، مجددن ساختار می گرفت. اگر در خود عقلانیت ابزاری (Instrumental) را رشد می داد اما از سوی دیگر توانایی زایش عقلانیت انتقادی را نیز داشت. قرن بیستم میلادی؛ زمانی برای بلوغ اندیشه انتقادی بود که ریشه های خود را ریزوم وار در آبشخورگاه های مختلف چه از فلسفه پیشا سقراطی و چه پس از آن مهیا آمده بود. اوایل دهه سی این قرن، شاهد تبلور منسجم اندیشه ای بودیم که اغلب یهودیان آلمانی آن را نمایندگی می کردند.
مکتب فرانکفورت(Frankfurt school )جایگاه اندیشه های منتقدانه ای از فرهنگ مدرن بود که در خود باب انتقاد از کوچکترین نشانه و تصویر های مدرن را گشود و سنگ بنای تفکر پسامدرن را گذارد. تئودور آدورنو،ماکس هورک هایمر، والتر بنیامین، هربرت مارکوزه، نوربرت الیاس، یورگن ها برماس، و....از اندیشمندان این نحله ی فلسفی ـ اجتماعی به شمار می روند. از بین کتب و اندیشه های متکثر این نحله، در ایران، نوربرت الیاس از ناشناخته ترین آنها می باشد که در همین چندسال اخیر مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. نوبرت الیاس(1990 ـ 1897م) در شهر برسیواو به دنیا آمد که هنگام تولد او جزء خاک آلمان بود و اکنون در شمار شهرهای لهستان است. الیاس در آغاز فلسفه خواند و پس از پایان تحصیل به همکاری با کارل ما نهایم جامعه شناس در دانشگاه فرانکفورت روی آورد. در همین دوران هورکهایمر و آدورنو پایه ی انستیتو تحقیقات اجتماعی فرانکفورت را گذاشتند، و در آن جا بود که الیاس کار نگارش کتاب «جامعه درباریان» را در سال 1939 به پایان برد. هواداران حزب ناسیونال ـ سوسیالیست(نازی) در همین اثناوی را از خاک آلمان بیرون راندند؛ او از راه پاریس به انگلستان رفت و در لندن اقامت کرد، و پرآوازه ترین کتاب اش؛ «فرآیند گسترش تمدن» را در آنجا تحریر کرد. اندیشه های او سال های سال چندان غریب و خلاف آمد بود که رخصت تدریس در دانشگاه ها نیافت تا اینکه در سال 1954، در دانشگاه لیسستر مجال بیان پیدا کرد و در آن جا بود که بر بسیاری از جامعه شناسان پیشرو معاصر تأثیر گذارد. سرشاری ذهن پویا و نفوذ فکری واقعی او در نظریه اجتماعی در دهه 1970 هویدا شد و اوج گرفت، چنان که نسخه های بی اجازه چاپ و تکثیر شده ی کتاب«فرآیند گسترش تمدن» را در کنار کتاب« مراقبت و تنبیه» میشل فوکو ، دانشجویان آن دهه تهیه و مطالعه می کردند. تأثیر و نفوذ اندیشه های عرف شکن الیاس در نظریه اجتماعی روز به روز بیشتر می شد خاصه آن که پارادایم و خمیرمایه ی تفکر او در باب مسائلی چون تاریخ ذهنیت یا سوبژکتیو بشری، قدرت، معرفت، دانش، خشونت، شکل گیری دولت، عواطف بشری، تلقیات مختلف از تن آدمی، عقده اروس (زندگی) و عقده تاناتوس(مرگ) که بسیار به زمینه های واکاوی متفکران پسا مدرن نزدیک است.
«تجزیه و تحلیل او از روند رشد و انکشاف تاریخی عواطف و حیات روانی بشر از این حیث اهمیت دارد که این روند را در پیوند با فرآیندهای بزرگ مقیاس تری چون شکل گیری دولت، گسترش تمدن و شهرنشینی،جهان گستری و توسعه اقتصادی قرار می دهد.»
نوربرت الیاس در کتاب« غربت محتضران یا تنهایی دم مرگ» به بیان و رونمایی از فرآیند سرکوب و واپس راندن مرگ از آگاهی عمومی و صحنه های حیات اجتماعی می پردازد، فرآیندی که از قضا همپای روند پرده برداری از جنسیت و روابط جنسی در قرن اخیر صورت گرفته بود. در جوامع مدرن ، انسان ها هرچند به شیوه های بهداشتی تر می میرند، اما این مرگ در انزوای عاطفی کامل به وقوع می پیوندد. جابجایی از بستر احتضار در میانه ی خویشان و نزدیکان به تخت بیمارستان در میانه ی پزشکان در پرستاران، خود معرف تغییری گسترده تر در شکل بندی اجتماعی و رفتار متمدنانه است، تغییری که دقیقن الزامات و دلالت های سیاسی خاص را به همراه دارد.
این اندیشه و نگره به شدت به الگوی تفکری و تحقیقی میشل فوکو، فیلسوف پسامدرن فرانسوی نزدیک می باشد. میشل فوکو در کتاب. اراده به دانستن؛« تاریخ جنسیت» به بیان این نکته در مورد نیروی اروس و روابط جنسی در دوران مدرن و معاصر می پردازد که در درون دیسپیلین و نظم مکانیکی خاص ادا و برآورده می شود و چه بسا سرکوب می شود که این نظم و مراقبت در مقابل دوران ویکتوریایی قرا می گیرد که در آن نظم و قرار خاصی جهت روابط جنسی وجود نداشت و چه بسا در کنار سرکوب این عقده ی اروس در دنیای مدرن، نوربرت الیاس از سرکوب عقده ی تاناتوس(مرگ) نیز صحبت به میان می آورد. آنجا که می گوید:« جنسیت و مرگ، هردو، واقعیاتی زیست شناختی اند که از رهگذرتجربه و رفتار به شیوه ای اجتماعاً خاص، شکل پیدا کرده اند، یعنی در تطابق نام با مرحله ای که مسیر رشد و تحول بشریت ـ و نیز سیر تمدن به مثابه ی سویه ای از این تحول ـ بدان رسیده است. هر فرد الگوهای رایج اجتماعی را به سبک و سیاقی مختص خود می پروراند. اگر این نکته را درک کنیم که آنچه در رابطه ی آدمیان با مرگ تعیین کننده است نه صرفن فرآیند زیست شناختی مرگ، بلکه ایده ی دستخوش تحول و مرحله ـ ویژه مرگ، و نگرش درآمیخته با آن، است، آن گاه سویه ی جامعه شناختی مسأله ی مرگ نمودی برجسته تر خواهد یافت. در این صورت، درک دست کم پاره ای از ویژگی های خاص جوامع معاصر، و نیز ساختارهای شخصیتی گره خورده با آن ها، آسانتر خواهد شد، ویژگی هایی که غرابت تصویر مرگ، و لاجرم سرشت و درجه ی سرکوب اجتماعی مرگ در جوامع مدرن، را رقم زده اند.
به بیان دیگری، اینکه فضای تنفسی جوامع مدرن چنان در سرکوب این مسئله و به حاشیه راندن آن اقتدار گرایانه عمل کرده است که حتی صحبت کردن از مرگ، سالمندان، رابطه با سالمندان و مسائل مربوطه تحت شعاع قرار گرفته و همچون عقده ای اروس(سکس) به مسئله ای در نهان مبدل گشته است.
کتاب«تنهایی دم ِ مرگ» چه بسا حاصل مرگ مادر و پدر الیاس در اردوگاه های کارِ اجباریِ آشووتیس باشد. او پس از ترک اجباری وطن همراه با والدین اش، چند مدتی با آن ها بود اما آن ها تصمیم به بازگشت گرفتند که او بسیار ناراضی از این تصمیم بود. اما آن ها دیگر بازگشته بودند و دیگر خبری از آن ها نشد. او حدس زد که آن ها در اردوگاه های کار اجباری تلف شده اند. مرگ خوفناک آن هاـ مرگی ناشی از توحش در قرن استیلای تمدن مدرن ـ برای الیاس 44 ساله در حکم ضربه ای روحی و جبران ناپذیر بود. این تروما و یا شوک آسیب زا، یادگار دوران جوانی جامعه شناس آلمانی، به واقع همان سویه یا زخم غیر مفهومی/غیر فکری تفکر الیاس است، پرداختن به موضوعی چنین عام و کلی آن هم با عنوانی کمابیش، «احساساتی» انگیزه ای از این گونه می تواند داشته باشد. اما لحن سرد و نثر به اصطلاح مدرن ـ علمی الیاس در این کتاب کوچک، که ضرورتن بر محتوا نیز تأثیر گذارده، آن را به کتابی بری از هر نوع توهم اسطوره ای/ ماوراء طبیعی در باب مرگ بدل ساخته است. باری، رازوری و اسطوره پردازی درباره مرگ، یا بخشیدن هر نوع معنای عجیب و غریب به مرگ، بیش از هر چیز دیگری ممکن است تجربه ی آن را دردناک یا حتی بی معنا سازد. این کتاب درباره سوگ یا ماتمِ ناشی از مرگ عزیزان نیست، بلکه درباره ی سوگ احتمالی عزیزان/دیگرانی ست که دارند می میرند. الیاس قصد ندارد از تجربه ی مواجهه با مرگ سخن بگوید بلکه چه بسا نهایتن به نظر می رسد او نیز با آدورنو متفوق القول باشد که« مرگ چیز کثیفی ست» و صحبت از این به میان می آورد که مراقبت از خود بیماران گاهی در سایه ی روند مراقبت از اندام های ایشان رنگ می بازد و از یاد می رود. رابطه تمدن و تن و یا همان فرآیند ضبط تن و ساخته شدن نفس، مضمونی ست که الیاس همچون فوکو از آن می گوید. چنان که چون فوکو از روند سلطه بر تن در قالب گفتارها ، متن جامعه و لاجرم نهادهای مختلف را دنبال می کند. و نحوه ی شکل گیری هنجارها و الزامات فرهنگی را پی می گیرد، یعنی همان اموری که با تنظیم رفتارهای روزانه و شیوه ی تعاملات فردی و ظهورتن ـ جسم( از آداب اتاق خواب و شکل رقصیدن ـ شکل عکس گرفتن ـ شکل عبادت از محتضران ـ شکل غذا خوردن ـ) در محیط های مختلف مرتبط اند، که این گفتارها از مفهوم مکانیسم ادغام هرمونی هنجارهای مدرن با شکل گیری تن و جسم در سایه ی آنها می باشد. به زعم وی، هرچند تسهیلات بهداشتی و توفیق های علم پزشکی طول عمر آدمیان را افزایش داده و از رنج جسمانی کاسته، اما در عوض فرآیند مردن را نیز به اصطلاح غریبانه تر کرده است.
نهاد بیمارستان(همچون نهاد پادگان، مجنون خانه، مدرسه، کلینیک، زندان، خانه سالمندان با قرائتی فوکویی از نظم و مراقبت در آن ها) موجب شده است محتضران از اطرافیان خویش جدا افتند و در انزوا بمیرند. اما الیاس قصد ندارد هیچ نوع راه حل عجیب و غریبی پیش نهد. اتفاقن بزرگی کار او این جاست که او کتابی درباره ی مرگ نوشته و خیلی ساده پیشنهاد کرده که دست کم محتضران را در دم مرگ تنها نگذاریم و سالمندان در پیری و از کار افتادگی به دست نظم خشک خانه سالمندان را نسازیم. کتاب« تنهایی دمِ مرگ» اثر جامعه شناس نحله فرانکفورت؛ نوربرت الیاس با برگردان امید مهرگان و صالح نجفی از نشرگام نو برای دومین بار در سال 1385 نشر یافت و چه بسا توانایی گشودن باب بحثی عمیق را در جامعه ی در حال پیشروی به سوی سالخوردگی ایران را داشته باشد. جامعه ای که چه بسا در پی ایجاد انگاره های مدرن و تعاملات مدرنیته در خویش می باشد.


منتشر شده در شماره 484 از هفته نامه اتحاد جنوب

روشنفکری سیار / اسماعیل حسام مقدم

روشنفکری سیار / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی بر کار روشنفکری در دوره ی معاصر




«روشنفکری وضعیتی برون موضعی است، یعنی روشنفکر از موضع خود بیرون می آید و توان آن را دارد که از یک فرهنگ به فرهنگی دیگر سفر کند و آنگاه از آن فرهنگ، عناصری را که می خواهد برداشت نماید سپس آن را به درون جغرافیای هویتی خویش منتقل نماید.»رامین جهانبگلو
دوره های مختلف تاریخی، در درون خود همواره مسیری مشابه را پشت سر نهاده اند و آن اینکه بعد از «نهاد» و «مستقر» شدن مفاهیمی که زمانی خود «ضد نهاد»، انقلابی و بحران زا بوده اند، نیاز به بحرانی و اعتراضی نسبت بدان به وجود می آمده است که حتی در حوزه ی علوم و دانش های نظری نیز براساس نظریه «ساختار انقلاب های علمی» توماس کوهن این متد و روش حاکم بوده است. ساختار جامعه و فرهنگ نیز با گسترده شدن نوعی الگو و پارادایم خاص در جامعه، پس از دوره ی عمومی شدن آن، در درون خود با مواجه شدن با پرسش ها و وضعیت های جدید، تضاد و پارادوکس هایی را ایجاد می کند که با آگاهی از ضرورت دگردیسی در آن الگو، مباحثی مطرح می گردند که بازآفرینی برخی از زیربناهای جدید فکری منجر می گردد. با توجه به چنین وضعیتی از رویدادها، تفکر انسانی و بشری واژه ای را آفرید که گویا سنگینی پرسش افکنی در این امر واقع را بر عهده ی آن قرار داد و با واژه ی «روشنفکری» تزئین اش نمود. اگر به برابر نهاد فرانسوی واژه ی روشنفکر «intellectuel» نیز بنگریم متوجه می گردیم که «از کلمه ی لاتینی» «intelligere» به معنای تفکیک کردن میان دو چیز مشتق گردیده است. بنابراین روشنفکر کسی است که دارای قدرت تفکیک است و جالب این جاست که کلمه ی «critique» به معنای «نقد» هم از ریشه یونانی «Krinein» می آید که در حقیقت همان «تفکیک کردن» معنا می دهد. «لذا نقد کردن به معنای قدرت تفکیک کردن میان عناصر و امور است و هر گونه نقد و تفکیکی خود حرکتی در جهت ایجاد بحرانِ معنایی و مفهومی است و روشنفکری به منزله ی جریانی که نقاد است، بحران مفهومی می آفریند و هنجارها، ارزش ها و معیارهای جامعه را به پرسش می کشد.» در این پروسه ی دگردیسی، کار روشنفکری در جهت الف) ایجاد آگاهی انباشته از مفاهیم حاکم، ب) متدولوژی (روش شناسی) نقد و بحران زایی در مفاهیم موجود و ج) توان به گفتمان گذاردن مفاهیم جای گزین، خواهد بود. روشنفکران اندیشیده های گذشته را مورد بازبینی قرار می دهند تا مبانی و اندیشیده ها را بدون تأمل به کار نبرند و بتوانند از ظرفیت های آن اندیشه، کارکردهای جدیدی استخراج نمایند. برای مثال در این زمینه می توان خوانش روشنفکرانه و متفاوت دکتر شفیعی کدکنی بر مدیحه سرایی درباری را مورد توجه قرار داد: «سود خواندن مجموعه های تملّق گویی نثار یک مشت آدم قلدر و بی رحم در هشتصد سال پیش می تواند خردمندانه نیز باشد چرا که شعر مدیح، گذشته از ارزش های هنری و زبانی ای که می تواند دارا باشد، یک ارزش اجتماعی و تاریخی عام نیز دارد که رسیدگی به اعماق آن ما را با گذشته ی اجتماعی امان، بیش از هر سند مستقیم تاریخی آشنا می کند. این شعرهای مدیح، از یک سوی، مدینه ی فاضله ی موجود در ذهن جامعه را تصویر می کند و از سوی دیگر جریان های اجتماعی اعماق تاریخ ما را آینگی می کند.» درک متد و روش ایجاد این چنین خوانش ها و روی کردهایی، مجالی برای پی ریزی شناختی کاملتر و خودآگاهی ژرف تر در جریان روشنفکری می باشد که ایشان را از تقلید محض گذشته گان رها می سازد.
جریان روشنفکری جهت پرسش افکنی بنیادین، روش فاصله گذاری و خود انتقادی را در پی می گیرد تا مسیر دست یابی به خَرد جمعی را از ایجاد بحران حتی در اندیشه های خود نیز گذر دهد. شجاعت و توانایی خود انتقادی روشنفکری، برآمده از «عدم قطعیت وناحتمی» انگاری در مبانی فکری ایشان زاده می شود که شاید بتوان این شیوه ی اندیشیدن و تأمل کردن را «تفکّر فازی» در مقابل «تفکّر دو ارزشی» نام نهاد. تفکّر فازی در درون خود منطقی چند ارزشی و همواره نسبی گرا حمل می کند، حتمی بودن و سیاه ـ سفید بودن درون این جریان فکری معنا نمی یابد و فازی بودنِ منطقِ روشنفکری در دوران بحران آفرینی در اندیشه ها و ارزش ها، یک ضرورت بنیادین است که جریان روشنفکری را به شبکه یی از اعصاب، برای یافتن قوانین جدید از طریق پیوند اندیشه های مختلف با هویت های متفاوت مبدّل می نماید. کار روشنفکری، اعلان قطعنامه و مانیفست ها نیست بلکه آموزش و تعلیم یافتگی ذهن خود و جامعه ی خود هست بر مبنای گفتگو در فضایی بحرانی که به کثرت گرایی، دگرزایی و «درک حضور دیگری» ایمان دارد و عرصه عمومی و حاکمیت را از ساده انگاری و یا حتی نادیده انگاشتن تناقض های موجود جامعه بر حذر دارد. آنها را به تأمل و اندیشه ورزی با منطق فازی، دقیق و عمیق دعوت
می کند و در مقابل لمپنیزم (عوام گرایی) سطحی نگر به چالش بر می خیزد. روشنفکری در چنین شبکه ی عصبی ای، تفردگرا و ریشه محور نمی باشد بلکه کاملاً باز، تعددگرا و گسترده می باشد که هر فردی در درون سیستم، توانایی و فرصت آن را دارد تا تأثیری بر جریان بحران زایی در ریشه ها و ارزش ها نهد. در جهان جدید و چهل تکه معاصر، دیگر «فرد روشنفکر» معنا ندارد بلکه «جریان روشنفکری» یا «روشنفکری سیّار و سیّال» است که معنا می یابد، در این جریان، اشتراک و تجمّعی از عناصر ناهمگون و نامتجانس از اندیشه های منتقد و بحران زا است که برای خود هویتی کاملاً مطلق و مجزا از دیگر هویت ها تعریف نمی نمایند.
این وضعیت جدید در جریان روشنفکری را برای اولین بار ژیل دلوز، «ریزوم وارگی یا چند پارگی» نامید. ریزوم وارگی در نفس خود متعدد است، تعددی آزاد از قید یگانگی. صورت های گوناگون دارد و در همه سطوح گسترش یافته و در همه ی جهات برآمده گشته است. در این جهان هم بسته، شبکه ی بی پایانی فراهم آمده که هر نقطه ی (فرد) آن با نقاط دیگر ارتباط دارد و هیچ مرجعیتی و ریشه ای برای آن تفکّر قابل تصوّر نمی باشد. این سیّاریت و سیّالیت، پی در پی در حال دگردیسی ست و عامل دگردیسی دائمی نیز هست. عاری از دلالت و فاقد راهبر است.
همچون «تفکّر درختی» در قالب فعل «بودن» متحقق نمی گردد، بلکه چون به طور نامحدود گسترش می یابد، شبکه ای از حروف ربط (و ... و ...) را به هم می تند. هزاره سوم با ابزارهایی که در اختیار دارد، در درون خود این توان را زاده است، تا هر فرد در این شبکه ی فازی و ریزوم وار کار روشنفکری کند، بحران زا باشد و عامل دگرگونی واقع شود، البته اگر بخواهد.


کتاب شناسی
«جریان روشنفکری»
ـ احمدی، بابک. کار روشنفکری، تهران، مرکز. 84
ـ جهانبگلو، رامین. روشنفکری در ایران، تهران، مرکز بین المللی گفت و گوی تمدنها، 82
ـ جهانبگلو، رامین. موج چهارم، تهران، نی، 83
ـ جهانبگلو، رامین. مدرنیته، دموکراسی و روشنفکران، تهران، مرکز، 83
ـ سعید، ادوارد. نقش روشنفکر، حمید عضدانلو، تهران، نی، 81
ـ سارتر، ژان پل. در دفاع از روشنفکران، رضا سید حسینی، تهران، نیلوفر، 80
ـ لاسکی، ملوین. روشنفکران و انقلاب، جمشید شیرازی، تهران، علمی و فرهنگی، 82
ـ قزلسفلی، محمدتقی. قرن روشنفکران، تهران، هرمس، 82
ـ سروش، عبدالکریم. روشنفکری و دینداری، تهران، پویه، 78
ـ سروش، عبدالکریم. رازدانی، روشنفکری، دینداری، تهران، صراط، 79
ـ علوی تبار، علیرضا، روشنفکری، دینداری، مردم سالاری، تهران، فرهنگ و اندیشه، 79
ـ برونوفسکی، جیکوب. سنت روشنفکری در غرب از داوینچی تا هگل، تهران، آگاه، 79
ـ گروه فلسفه مرکز بین المللی گفتگوی تمدنها. روشنفکری در ایران: گفتگوی تمدنها و روشنفکران، تهران، توسعه، 81
ـ یثربی، یحیی. ماجرای غم انگیز روشنفکری در ایران، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 79
ـ باقی، عمادالدین. روشنفکر، تهران، سرایی، 83
ـ عبدالکریمی، بیژن. هگل یا مارکس؛ نقدی بر جریان روشنفکری ایران، تهران، نقد فرهنگ، 84
ـ تاجیک، محمدرضا. دین، دموکراسی و روشنفکری در ایران معاصر، تهران، مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، 84
ـ رزاقی، احمد. رویکرد روشنفکری به دین، فرهنگ و سیاست، تهران، تأویل، 79
ـ سلمان پور، محمدجواد. هویت دانشجویی، دانش پژوهی و روشنفکری، تهران، عابد. 84
ـ زرشناس، شهریار. تأملاتی درباره جریان روشنفکری در ایران، تهران، برگ، 83
ـ علیزاده، حسین. روشنفکری از نگاه روشنفکران، تهران، روزنامه سلام، 80
ـ علم الهدی، جمیله. نقش جریان روشنفکری در سکولاریسم تربیتی، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 80
ـ ظهیری، مجید. مدرنیته، روشنفکری
و دیانت، مشهد، دانشگاه علوم انسانی رضوی، 81
ـ باقری زاده، علی. سیر تحول روشنفکری در دوره پهلوی اول، کرمان، ودیعت، 83
ـ زرشناس، شهریار. نگاهی کوتاه به تاریخچه روشنفکری در ایران، 2 جلد، تهران، کتاب صبح، 84
ـ گودرزی، غلامرضا. تجدد ناتمام روشنفکران ناکام، اهواز، معتبر، 84
ـ پدرام، مسعود. روشنفکران دینی و مدرنیته، تهران، گام نو، 80


منتشر شده در ویژه نامه ی "ساحت روشنفکری" در شماره 408 از هفته نامه اتحاد جنوب

دیگری / اسماعیل حسام مقدم

دیگری / اسماعیل حسام مقدم

درنگی کوتاه بر خود و دیگری


در گذار از يك وضعيت اجتماعي ـ فرهنگي به ديگر وضعيت، پديدارهايي ايجاد مي گردند كه در درون خويش ضرورت دگرديسي معاني، مفاهيم، كنش و واكنش هاي عملي فرد را به همراه مي آورند. انباشت شكست ها و موفقيت ها در مسير حضور در ساحتي ديگر از هستي انساني ـ اجتماعي، خود تداعي گر تغيير در رفتارها و تعامل ها مي باشد.
اين تغييرات بلند مدت چنان مي توانند عميق و ژرف باشند كه حتي ذهنيت و ادبيات دوران را مورد تحوّل قرار دهد و مسبب زايش انساني با ذهنيتي انتقادي نسبت به گذشته و به وجود آورنده ي مفاهيم جديد باشد. مباني و روش زندگي فكري ـ انساني جامعه را تغيير دهد، به «بازخواني مباني فرهنگي» جامعه بپردازد و به نوعي تجديد نظر طلبي در بنيان هاي حاكم بر تفكر و كردار انسان آن جامعه منجر گردد. مثلاً در جهان غرب، با پشت سر نهادن قرون وسطي، كه در خود جمود، تعصّب، خشك انديشي، استبدادزدگي، انگيزيسيون (تفتيش عقايد)، عدم حق آزادي بيان، پدرسالاري، پيش كسوت سالاري و سبك شمردن حيثيت انساني، ذهنيتي همبسته يافته بود.
در مي يابيم كه در دوران روشنگري سپس رنسانس در جهان انديشه ها، چنان حركت به سوي تكامل انديشه و عمل جامعه ي انساني است كه آن مفاهيم وسطايي، جاي خود را به مفاهيمي انساني تر چون مدارا، آزادانديشي، خود انتقادي و ... مي دهد، چنان اين مفاهيم دروني مي شود و آن ذهنيت در طي قرون متمادي تجديدنظر مي گردد كه ژان ژاك روسو (1712 ـ 1778 م)؛ نويسنده ي كتاب «قرارداد اجتماعي»، توان عظيمي در درونش و تاريخي را پشت سرش احساس مي كند كه مي نويسد: «من دشمن تو و عقايد تو هستم، اما حاضرم جانم را براي آزادي تو و عقايد تو فدا كنم.» استحاله فكري و رفتاري را در مرحله ي گذار غرب بايد درين جمله جست و تساهل و مدارايي كه در پس آن مستتر است قطعاً كاركردي اجتماعي و رفتاري نيز دارد و چيزي مجرّد از آن نخواهد بود چرا كه تشخّص ذهن انسان اين دوره كاملاً اين رفتار را در خويش مي آفريند.
امّا در جوامعي كه همچنان گرفتار و دست به گريبان مفاهيم و ذهنيت هاي جزم و جمود گذشته ي خويش اند، رفتارهاي آن چنان يكدست و هموار نيست حتي انديشمندان و منتقدين اين وضعيت نيز در رفتار و پندار خويش به دليل همان ساخت تاريخي ـ استبدادي ذهنيت اشان، تناقض ها و پارادوكس هايي توأمان دارند كه مي توان به دروني نشدن اين نظريات در خود متفكرين نيز رأي داد. عدم تحمل ديگري، توطئه پنداري، بي احترامي به ديگري و ... نتيجه ي منطقي اين عميق نشدن انديشه آزاد باوري و آزاد انديشي در جامعه اي با ساخت و معرفت استبداد زده است كه گريبانگير انديشمندان اش نيز هست. ما در چنين جوامعي به جاي «گفتگوي تمدنها» به طور اولي تر بايد به «گفتگوي درون تمدني» بپردازيم، به مدارا، تحمل و «درك حضور ديگري» در اين گفتمان واقع، نياز داريم. متفكرين در اين جوامع گرفتار استدلال هاي ابزاري گرديده و به جاي نقادي انديشه ها به نقادي شخصيت ها و تفرّدها پرداخته و گرفتار جنگ هاي زرگري در مقاطعی حسّاس از دگرديسي تاريخي جامعه خويش مي گردند. همچنان در ذهنيت اين انديشمندان ساختار «پدرخواندگي» حضور دارد و از همين جاست كه فرهنگ ها و ادبيات فرزندكش و مريد پرور قوام مي يابند. از آخرين مجادله هايي در اين مورد مي توان به مجادله ي لفظي دكتر سروش و دكتر نصر در همين اواخر اشاره نمود (ر . ك . به روزنامه شرق . شماره 838، يكشنبه 29 مردادماه 85). ما با درك دروني آن جمله ي روسو فاصله اي بسيار دور و دير داريم. گفتگوي درون تمدني، مدارا، احترام به هستي ديگري و خَرد خود انتقادي ما را در استحاله ي ذهنيت تاريخي امان و به تبع آن تغيير در رفتار و منش امان ياري مي كند، كه دست يابي بدان نيروي عقلاني اي شگرف و شجاعتي همواره مي طلبد.


منتشر شده در شماره 407 از هفته نامه اتحاد جنوب

گفتگو به مثابه ی آزادی / اسماعیل حسام مقدم

گفتگو به مثابه ی آزادی / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی بر کارکرد دیالوگ در جامعه


تغییر یک عامل در محیط موجب بروز تغییراتی در دیگر اجزای موجود در آن می شود، در نتیجه همه ی عوامل موجود، به تراز بالاتری از پیچیدگی زیستی ارتقا پیدا می کنند. محیط، خود یک سیستم باز است که هر تغییری در قسمتی از آن، موجب تغییراتی تطبیقی دیگر عوامل آن خواهد شد. حال اگر روابط بین دولت ـ ملت ها یا فرهنگ ها یا تمدن ها را به مثابه ی محیطی از کنش و واکنش های همبسته متصور شویم، بازآفرینی برخی مفاهیم در این پیوندها، موجد ظرفیت های جدیدی برای ارتباط و پیوستگی درون سیستم می گردد. وسعت و ظرفیت ارتباطات فراملّی به گونه ای است که می تواند با شرایط جدید، الگوهای رفتاری و هنجارهای جدید را تجویز نماید. میزان اعتبار یک مفهوم بستگی به توانایی آن در ایجاد تطابق با دیگر متغیرهای سیستم و در نهایت با کل سیستم دارد. اگر متغیر جدید نتواند با سیستم تطابق حاصل کند، سطح کلان مجدداً به وضع قبل باز خواهد گشت وروندحفظ وضع موجود طی خواهد شد. در عین حال «گفتگوی تمدنها» یک اندیشه است و اندیشه نیز پیش زمینه ای برای پدید آمدن یک مفهوم در سطح کلان آن می باشد. اندیشه، سطحی انتزاعی از یک واقعیت دور است که هنوز چارچوبه ی تجربی برای خود ایجاد ننموده است. این نخستین ضعف «گفتگوی تمدنها» در وضعیت کنونی می باشد که هنوز در درون خود ساختاری عملی و تئوریک تعریف ننموده است، زیرا روابط بین الملل براساس تجسّم ها و تصورها پایه ریزی نمی گردد بلکه انسجام خود را از سیستم های تعریف شده و ساختارهای تبیین شده به دست می آورد. این کوتاه نوشته در پی بسط و گسترش اندیشه ی گفتگوی تمدنهاست که بر این باور است که در گسترش و فربگی یک اندیشه، خود ضرورت و توانایی آن را در درازمدت ایجاد می کند که به یک مفهوم در پیوند بین ارگانیسم ها بدل گردد.
سقراط؛ پدر گفتگو، معتقد بود که شخص، زمانی مهیای استفاده از گفتگوست که به «جهل» خویش پی ببرد. انسان معاصر، در کنار دیگر چیزها، دریافته که چیزی به نام معرفت قابل انتقال مطلق و یقینی وجود ندارد، آنچه که معرفت نامیده می شود، سلسله ی بی پایان از حدس ها و ابطال هاست. پیشرفت و تکامل معرفت متکی به نقادی ها و ارزیابی های مستمر است و مهمتر از همه این که، معرفت، مِلک مطلق هیچ شخص شاخصی نیست.
این دریافت عمیق از معرفت و گفتگوی معطوف به معرفت، آن را واجد اهمیتی اساسی تر در دوران کنونی می نماید و کارکردی گسترده تر برای آن در تمام علوم و دانش ها متصور می شود. وجود ارگانیسم های متعدد و گونه گون در این سیستم، با مبانی اندیشه ی متفاوت، خود نیاز به بده ـ بستانی را توجیه می نماید که گویای آن است که هیچ خرده سیستمی خود بسنده نخواهد بود و جدا از دیگری معنا نخواهد یافت.
سیستم هایی که در درون خود، خودکفا گردند، همچون انسانی دور افتاده از جمع اند که در مقابله با مجهولات خود، کنشی مدافعانه خواهند داشت که بر حقانیت خویش اصرار می ورزند، سیالیت را هرگز در اندیشه های خویش طاقت نیاورده و بر مواضع خود اتکا می کنند.
اما چیزی که تاکنون از روند تاریخی تمدنهای زنده در دست است حاکی از متغیر بودن تمدنها و وجود مناطق خاکستری در آن می باشد. در طول تاریخ، تمدنها و فرهنگ ها تعاملاتی با هم داشته اند که حافظ زندگی و پویایی آنها شده است. ثابت ماندن در جهان متغیر، لطمه ی جدی ای به جامعه و فرهنگ خودی وارد می سازد.
در این جهان متغیر، گفتمان تمدنها می تواند راه های بسیاری رابرای ما بگشاید که تاکنون از دریافت آن عاجز بوده ایم. یورگن هابرماس می گوید: «در نزاع جسم ها، انسان ها کشته می شوند ولی در نزاع اندیشه ها، انسان ها آگاهی می یابند.» تعاملات گسترده ای که در بین فرهنگ های مختلف در این دنیای کوچک شده و سیار به وجود آمده بر مجهولات بشر افزوده است و در بسط و گسترش دانش بشری متغیر مؤثری به شمارمی رود. این تأثیر و تأثرات آنچنان کار او حیاتی به شمار می روند که ما همواره و در همه جا در جهانی مرکب به سر می بریم و واقعیت کلاًخصلتی ترکیبی و دیالکتیکی دارد.
در شرایط برقراری گفتگوهای پایدار و موفق می توان از نقش «سکوت» خلاق و فعال یاد نمود. این نوع سکوت در درون خود توان شنیداری ای را برساخته می کند که به گفتگو اجازه ی بالیدن و شکل گرفتن می دهد. «در سخن گفتن با یکدیگر آن که سکوت اختیار می کند می تواند مرادِ خود را بفهماند و می تواند این امر را به مراتب اصیل تر از آن که هیچ گاه کلامش متوقف نمی شودبه انجام رساند. سکوت اختیار کردن به معنای گیج و گول بودن نیست.» البته این سکوت در گفتگویی عمیق و ژرف رخ خواهد داد که توان ایجاد و زایش مجهولاتی جدید را به دست دهد. از دیگر شرایط گفتگو در سطوح کلان، حفظ احترام به دیگری ست. در گفتگوی میان هر تفکری و سیستمی به دیده تحقیر به آرا، فرهنگ، سنت و تمدن دیگری نظر کردن و دیدگاه ها و سنت و فرهنگ و تمدن خود رابرتر انگاشتن، فواید و بهره های یک گفتگوی عمیق و ژرف را زایل می گرداند و به ضد خود تبدیل می گردد. این گونه نظر به دیگری به معنای نفی موقعیت او به منزله ی یک سرچشمه ی منحصر به فرد معرفت که او برایِ نظر به واقعیت در اختیار دارد و خود را در آن تصور می کند. اساس «گفتگو که وجهه ای مدنی دارد، بر مبنای تعاملات میان فرهنگی است که وجه تمایز تمدنها را از هم مشخص می کند. تعاملات فرهنگی از حوزه ی سنتی و مادی قدرت خارج است و انسانها در مقیاس خُرد و تمدنها و فرهنگ ها در مقیاس کلان با یکدیگر به طور مستقیم به ایجاد ارتباط می پردازند. زمینه ی این ارتباط از جامعه مدنی در سطح خُرد آغاز شده و به جامعه مدنی جهانی در سطح کلان می رسد. به همین دلیل قاعده ی تعامل از سه حوزه ی سنتی و کلاسیک سیاسی ـ اقتصادی ـ نظامی خارج می گردد. هر چند که حالت گفتگو می تواند در تعامل بین دو دولت، وسیله تنظیم کنندگی و کاتالیزور باشد. گفتگوی تمدنها در سطحی کلان ایجاد می گردد که خود ملزوماتی را ضرورت می بخشد.
از آن ضروریات، ایجاد جامعه مدنی جهانی ست که مختصات آن در موقعیتی قرار می گیرد که قصد دارد تا جامعه ای جدا از دولت های دارای حاکمیت و رژیم های بین المللی ایجاد کند. جامعه مدنی جهانی انسان ها و گروه ها را در درون دستجات و انجمن ها گردآوری می کند، بدون آنکه به هویت آنان به عنوان شهروندان خاص یک واحد سیاسی خاص توجه کند و خارج از کنترل سیاسی ـ ملی یک واحد ملی است. حیات در آنان و برای آنان، جدا از سیستم دولت، تشکیل آنان در ورای دولت های مستقل و دارای حاکمیت صورت گرفته است. کار این انجمن ها و نهادهای غیر دولتی، تولید و اشاعه ی حمایت از هنجارها و ارزش های مشترک انسانی ست. در تشکیل و باز آفرینی نهادهای مدنی جهانی، نقش روشنفکران و دانایان تمدنهای مختلف بسیار حیاتی می باشد. اینان با گفتگوهای منتقدانه ـ مصلحانه به بهترین شکل فضا را برای مشارکت مخاطبان در ایجاد نهادها و انگاره هایی مبتنی بر مفاهمه های جهانی مهیا می سازند. عقلانیت انتقادی این گروه، در درون خود پتانسیلی نهفته دارد که در به تکاپو و به فعلیت در آوردن افکار عمومی جهانی در جهت ارتباطات و پیوندها نقش با اهمیتی را ایفا می نماید. این گفتگوهای نقادانه امکان رشد معرفت در حوزه های نظری و انجام تحولات سازنده در حوزه های عملی پدیدار می کند و به ایجاد نهادهای مدنی جهانی منجر می گردد. تلاش ها در جهان معاصر با توجه به ابزارهایی که برای گفتگوی بین فرهنگ ها و تمدن ها در دسترس است به دنبال نزدیک شدن به حقیقتی هستند که وابسته به بستر و زمینه ای خاص درک می گردد، یعنی هر گفتگویی در قبال موضوعی خاص شکل گرفته و در این عرصه حقیقت متناسب با موضوع تعریف می شود. مضافاً با عنایت به کمال هر موضوع، حقیقت نتیجه ی توافق بین الاذهانی مشارکت کنندگان در گفتگو می باشد.
هر موضوع وجه کمالی دارد که توافق حادث و احتمالی افراد مختلف و نه ذهن برتر و حاکم آن را متحقق می سازد. گفتگو مترصد دستیابی و نزدیکی به حقیقت است، بر «نزدیک شدن» به حقیقت تأکید می گردد زیرا که آن موجب ادامه و طرح مجدد گفتگو می گردد، هیچ انتهایی و پایانی برای آن قابل تصور نیست و در هر بستری از آگاهی گفتگویی، طرفین را به سوی پرسش های جدید رهنمون می شود و باب گفتگویی جدید را می گشاید و این تلاش برای رسیدن به افق های یکسان که هیچ حقیقت قطعی و متقنی را پایان کار خود در گفتگو نمی پندارند، به شکوفایی و بسط و پویایی تمدنها و فرهنگ ها بسیار کمک می رساند. «ندانندگی» سقراطی در تمام مراحل گفتگو و نزدیکی به حقیقت بین الاذهانی کارکردی عمیق دارد و به عنوان یک محرک و نیروی وجودی، تمدنها و طرفین گفتگو را به کنکاش بیشتر در سایه ی آگاهی از نادانی خود در جدا افتادگی خود فرا می خواند که این به رشد دانش بشری و عمق و ژرفا بخشیدن به تمدن های بشری مدد می رساند. بنابراین در این روابط مفاهمه ای مبتنی بر گفتگو، که اصل را بر تساهل فرهنگی برای رسیدن به همزیستی پایدار قرار می دهد، با گروه عمده ای از بازیگران مواجه هستیم که در قالب های مختلف سازمان یافته و سازمان نیافته، فرهنگ را بسط می دهند. بازیگران غیر دولتی به دلیل نداشتن عنصر حاکمیت سعی می کنند هنجارهای انسانی را مورد کاربرد فراوان قرار داده و در تلاش خود برای کسب اهداف در محیطی تعاملی و گفتگویی موفق شوند. آزادی، از مبانی کنش های عمیق در سطح فراملی می باشد که با آزادی از قیود حقیقتی دگم و سخت و همچنین آزادی از قیود حاکمیتی ـ بده بستانهای دیپلماتیک ـ چنان وجهی را از گفتگوی این بازیگران عمده برآورند که این مفاهمه در درازمدت به زمینه چینی و بستر سازی ایجاب موقعیتی برای زیست محیطی انسانی تر، آزادتر و شکوفاتر نائل آید.»




كتاب شناسي «گفتگوي تمدّنها»
ـ خاتمي، محمّد. گفتگوي تمدنها. تهران. طرح نو. 1383
ـ خاتمي، محمّد. هزاره گفتگو و تفاهم: سفر سيد محمد خاتمي به سازمان ملل متحد، تهران، رسانش 1379
ـ خاتمي، محمّد. مباني نظري گفتگوي تمدنها
(مجموعه سخنراني). تهران. مؤسسه انتشاراتي نيكتاب. 1379
ـ خاتمي، محمد. جهان فردا و گفتگوي تمدنها
(مجموعه گفتارها). تهران. مركز بازشناسي اسلام و ايران (باز). 1380
ـ خاتمي، محمد. مباني نظري گفتگوي تمدنها؛ انديشه هاي فرهنگي. تهران. سازمان بين المللي و توسعه مفاهيم مدني. 1384
ـ مستقيمي، بهرام. گفتگوي تمدنها: مباني مفهومي و نظري. تهران. دانشگاه تهران. 1383
ـ مستقيمي، بهرام. گفتگوي تمدنها: انديشه، دانش، عمل. تهران، دانشگاه تهران. 1384
ـ نواختي مقدم، امين. گفتگوي تمدنها: ديدگاه هاي جهاني. تهران. دانشگاه تهران. 1384
ـ ابوالخليل، شوقي. گفتگو؛ هميشه. فارسي ي جلال جلالي زاده. تهران. قصيده سرا. 1384
ـ علمداري، كاظم. بحران جهاني و نقدي بر نظريه ي برخورد و گفتگوي تمدنها. تهران. توسعه. 1381
ـ منصورنژاد، محمد. رويكردهاي نظري در گفتگوي تمدنها (هانتينگتون، فوكوياما، خاتمي، هابرماس). تهران. پژوهشكده علوم انساني جهاد دانشگاهي. 1381
ـ بيرشك، احمد. گفتگوي تمدنها: گاهشماري در تمدن ايراني و تمدن مسيحي. تهران. بنياد دانشنامه بزرگ فارسي. 1381
ـ تسخيري، محمدعلي. ايده هاي گفتگوي با ديگران. تهران. مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي. 1383
ـ مهيمني، محمدعلي.گفتگوي فرهنگ ها و تمدنها. تهران. ثالث. 1379
ـ قراگوزلو، محمد. در جستجوي گفتگوي تمدنها. تهران. دفتر پژوهش هاي فرهنگي. 1380
ـ بوهم، ديويد. درباره ديالوگ. فارسي ي محمدعلي حسين نژاد. تهران. دفتر پژوهش هاي فرهنگي و مركز بين المللي گفتگوي تمدنها. 1380
ـ هارتكه ماير، مارتينا. با هم انديشيدن؛ راز گفتگو. فارسي ي فاطمه صدر عاملي. تهران. اطلاعات. 82
ـ كربن، هانري و ديگران. انديشه غربي و گفتگوي تمدنها (مجموعه سخنراني). فارسي ي باقر پرهام و ديگران. تهران. نشر و پژوهش فرزان روز. 1379
ـ هانتر، شیرین. آینده ی اسلام و غرب: برخورد تمدن ها یا همزیستی مسالمت آمیز؟. فارسی ی هرمز همایون پور.تهران. نشر و پژوهش فرزان روز. 1380
ـ هرتزوگ، رومان. آشتي تمدنها، راهبردي براي صلح جهاني در قرن بيست و يكم. فارسي ي هرمز همايون پور تهران. نشر و پژوهش فرزان روز. 1380
ـ سامعي، احمد. دكترين خاتمي در گفتگوي تمدنها و فرهنگ ها. تهران. چكاد. 1380
ـ زيبا كلام، صادق. از هانتينگتون و خاتمي تا بن لادن: برخورد يا گفتگوي تمدنها. تهران. روزنه
ـ فضل اله، محمدحسين. گفتگو و تفاهم در قرآن كريم؛ روش ها، الگوها و دستاوردهاي گفتگو. فارسي ي حسين ميردامادي. تهران. هرمس. 1380
ـ قطب، محمد. گفتگو يا پيكار تمدنها. فارسي ي حسن مبيني.ساري. مركز انتشارات توسعه علوم. 1379
ـ بهنام، جمشيد و جهانبگلو، رامين. تمدن و تجدد. تهران. مركز. 1382
ـ بهداروند، محمدمهدي. گفتگوي تمدنها. تهران. وفاق. 1379
ـ دين پرست، منوچهر. جنگ هفتاد و دو ملت؛ رهيافتي به گفتمان برخورد غربي وگفتگوي شرقي.تمدنها. تهران. سفينه. 1379
ـ قرباني، جعفر. گفتگوي تمدني. تهران. مؤسسه
فرهنگي دانش و انديشه معاصر. 1379
ـ محمدي،احسان اله.گفتگوي تمدنها. تهران. زهد. 1380
ـ لوئيس، برنارد. برخورد فرهنگ ها. فارسي ي بهمن دخت اويسي. تهران. نشر و پژوهش فرزان روز 1380
ـ معيني علمداري، جهانگير. موانع نشانه شناختي گفتگوي تمدنها. تهران. مركز بين المللي گفتگوي تمدنها. 1380
ـ قنبري، اكبر و ديگران. گفتگو، مسايل اساسي نظام همزيستي عادلانه از ديدگاه انديشمندان مسلمان و مسيحي. تهران. الهدي. 1380
ـ في، برايان. فلسفه امروزين علوم اجتماعي؛ نگرشي چند فرهنگي. فارسي ي خشايار ديهيمي. تهران. طرح نو. 1381
ـ رابرتسون، رونالد. جهاني شدن؛ تئوري هاي اجتماعي و فرهنگ جهاني. فارسي ي كمال پولادي. تهران. ثالث. 1380
ـ ايكدا، دايساكو و تهرانيان، مجيد. در تكاپوي تمدن جهاني: سيري در برخورد تمدنهاي بودائي و اسلامي. فارسي ي شفق سعد. تهران. قطره. 1383
ـ كسائيان، سروش. گفتگوي بي اختلاف تمدنها. تهران. گفتمان. 1381
ـ منصورنژاد، مجيد. گفتگوي تمدنها از منظر انديشمندان ايراني. تهران. پژوهشكده علوم انساني و اجتماعي جهاد دانشگاهي. 1381
ـ طاهري، محمود. فرهنگ، ارتباطات و گفتگوي ميان تمدني. تهران. واحد علوم و تحقيقات دانشگاه آزاد اسلامي. 1383
ـ عماره، محمد. جهان ما؛ يك تمدن؟ يا چند تمدن؟ فارسي ي محمدابراهيم ساعدي. شيراز. ايلاف 1383
ـ تونیبی، آرنولد. جنگ و تمدن. فارسي ي خسرو رضايي. تهران. علمي و فرهنگي. 1382
ـ اميري، مجتبي. نظريه برخورد تمدن ها، هانتينگتون و منتقدانش. تهران. دفتر مطالعات سياسي و بين المللي. 1374
ـ انصاري، منصور. دموكراسي گفتگويي. تهران. مركز. 1384
ـ آشكار، ژيلبر. جلال دوتوحش. فارسي ي حسن مرتضوي. تهران. اختران. 1384
ـ والرشتاين، ايمانوئل. سياست و فرهنگ در نظام متحول جهاني (ژئوپلتيك و ژئوكالچر). فارسي ي پيروز ايزدي. تهران. ني. 1384
ـ بزرگي ، وحيد. ديدگاه هاي جديد در روابط بين الملل. تهران. ني. 1385
ـ برومر، ونيسنت. دين و تمدن. فارسي ي امير اكرمي و ديگران. تهران. پژواك كيوان. 1383
ـ سنبلي، نبي. ميراث تمدنهاي كهن، آثار و پيامدهاي آن براي دنياي جديد. تهران. انتشارات وزارت امور خارجه. 1380
ـ دلاويز، احسان. جوانان و گفتگوي تمدنها. تهران. مركز فرهنگي و انتشاراتي ايتا. 1381
ـ حسيني بهشتي، عليرضا. بنياد نظري سياست در جوامع چند فرهنگي. تهران. بقعه. 1380
ـ پاپلي يزدي، محمدحسين. رويكرد فرهنگي به جغرافيا: بستري براي گفتگوي تمدنها (مجموعه مقاله). مشهد. دانشگاه فردوسي مشهد. 1381
ـ انجمن جامعه شناسي ايران. نقش جامعه شناسي در گفتگوي تمدنها(مجموعه مقاله). تهران. توسعه. 1381
ـ گروه فلسفه مركز بين المللي گفتگوي تمدنها. گفتگوي تمدنها و روشنفكري. تهران. توسعه. 1381
ـ دفتر بازاريابي سازمان جهانگردي و ايرانگردي. جهانگردي،صلح وگفتگوتمدنها.تهران.پازينه. 1380
ـ مركز امور مشاركت زنان. نظريه گفتگوي تمدنها: نقش پيشتاز زنان در توليد ارزش هاي مشترك جهاني. تهران. بقعه. 1380
ـ مركز امور مشاركت زنان. زنان و گفتگوي تمدنها (مجموعه مقاله). تهران. برگ زيتون. 1381
ـ مركز امور مشاركت زنان. زنان طلايه داران گفتگوي تمدنها. تهران. برگ زيتون. 1379




منتشر شده در ویژه نامه"گفتگوی تمدنها" در شماره 411 از هفته نامه اتحادجنوب برازجان

زمان از دست رفته / اسماعیل حسام مقدم

زمان از دست رفته / اسماعیل حسام مقدم
تأملی بر کتاب «مشروطه ی ایرانی و ...» اثر ماشاءالله آجودانی

«مفاهیم تازه ای که از فرهنگ غرب به فرهنگ ما راه یافت، در اصل مفاهیمی بود که در بستر تاریخ و فرهنگ دیگری بالیده بود، شکل گرفته بود و با توجه به تاریخ و فرهنگ جوامع غربی، بیانگر تجربیاتی بود که در تاریخ آن کشورها و در زبان اروپایی، با تفاوت هایی، معنای کم و بیش واضح و مشخص داشت. اما این مفاهیم در فرهنگ ما، پیشینه ای نداشتند، نه در زبان ما، نه در تاریخ ما.»1
کتاب «مشروطه ی ایرانی و ...» با این جملات آغاز می شود، با همین جملات نخستین کتاب می توان به تبار و چگونگی تحلیل های کتاب پی برد، اساساً در درون خود مفهومی را نهفته دارد که ترکیب «مشروطه ی ایرانی» با تأکید بر پسوند «ایرانی» را می توان استنباط کرد. با ارتباط بین زبان و ذهن (ذهنیت تاریخی) به فرضیه ای اشاره دارد که شاید در کل متن کتاب به دنبال اثبات صدقیت تاریخی آن است. ارتباط این مؤلفه ها در تحلیل گفتمان های تاریخی معاصر حائز اهمیتی گشته که فیلسوفان، زبانشناسان و مورخین بسیاری در تأویل و تفسیر چند گانه آن برآمده اند، که این زمینه، خود حاکی از جدی بودن مباحث کتاب در به دست دادن دیدگاهی و منظری جدید از تاریخ مشروطیت بوده است.
وضعیت نابسامان حاکمیت مقتدر، نارضایتی معیشتی مردم و ورود اندیشه های متجدد به اجتماع توسط روشنفکران، همگی در درون خود پیام های کوتاهی را مخابره می کرد از تکاپو و دگردیسی وضع موجود. مفاهیمی کم کم وارد ادبیات کوچه و بازار گردید که هیچ تاریخی را پشت سر خود نداشت. تاریخ و ذهنیت ایرانی با مفاهیمی چون «حکومت ملّی»، «مجلس ملّی»، «حکومت قانون»، «دولت ـ ملّت» و یا «مشروطه» ارتباطی درونی نداشت و آن ها را هرگز نه در داستان هایش و نه در اعتقاداتش زندگی نکرده بود و بیگانگی و ناآشنایی با این مفاهیم، روشنفکران و تحصیل کردگان را بر آن داشت (جهت پذیرش عموم مردم) تا با تقلیل دادن مفاهیم، موازین و اصول مشروطیت را با سنت و شرع حاکم بر جامعه تطبیق دهند. در همین راستا، روشنفکران (اعم از مذهبی و غیر مذهبی) در مبارزه با استبداد قاجار و در جهت نیل به نظامِ مشروطه ی پارلمانی، رهبری سیاسی روحانیون را به دلیل نفوذ کلمه ی ایشان در مردم و عوام پذیرفتند و به مشروعیت بخشیدن به مطالبات متجددانه خود همت گماردند.
ایجاد اختلاف نظرها و تفاوت ها برداشت ها پس از تشکیل مجلس اول مشروطه از همین جا ناشی می شود، در کنار این تلاش های تقلیل گرایانه ی روشنفکران، ایشان باید با اختناق سیاسی حکومت نیز مقابله می نمودند که این نیز در تحلیل نیروهای فکری انقلاب تأثیرگذار بود. با توجه به اینکه این روشنفکران بودند که مفاهیم مترقی و نوین را وارد ادبیات آن روز کردند، جنگیدن در دو جبهه ی پیشِ رو، برای پیشبرد خواسته هایشان به طور منطقی خود باعث نادیده گرفتن و اغماض در درک بسیار عمیق تر مفاهیم از جانب ایشان و همچنین ایجاد بسترهای پذیرش عمومی لازم می شد، که این در نوع خود یکی از دلایل مهم در رفتارهای متناقض روشنفکران در اتفاقات آتی شد و همچنین متعاقب آن کم رمق بودن حمایت های فکری و نظری عامه مردم جوّ خشونت را حاکم نمود. سطحی و ناپختگی اندیشه عامه مردم آن دوران را می توان در مفهومی که از «دولت و ملت» دریافت می کردند، مورد جستجو قرار داد، «تقسیم قدرت اجتماعی [تا اوایل مشروطه] دو سو داشت، یا در حیطه ی اقتدار دین، یا در حیطه ی اقتدار سلطنت، که از شاه و صدر اعظمش به روسای «دولت» و از مراجع ومجتهدان به روسای «ملت»تعبیر می شد،وازنهادهای کارآمد مدنی خبری نبود.»2
روطه خواهان این تضاد بین دو مفهوم در ذهنیت تاریخی خود حمل می کردند که ناشی از تلقی شیعی غصبی بودن حکومت پس از امویان بود. این دوگانگی نهادهای اقتدار جامعه، در درون خود ساختارها و ذهنیت هایی را به وجود آورد که امکان ایجاد نهادهای مدنی را تقلیل داد، طبقه متوسط هرگز مبانی قدرت اجتماعی را باز تولید نکرد و به عنوان یک شبکه از خواست ها و آرمان ها در جامعه حضور نیافت. از این رهگذر روشنفکران مشروطه نیز هرگز تمایلی به ایجاد این حلقه واسط نیافتند و تمام کوشش های خویش را در این دو گانه ی «دولت ـ ملت» صرف نمودند، و هرگز در پی ایجاد ساختاری که توان ایجاد شبکه ای از شهروندان و خواست های قانونی آنها باشد، نشدند. این موقعیت سبب ساز لرزان و نااستواری پایه های آزادی و قانون خواهی مشروطیت گردید که توان آن را نداشت تا پایه های مطالبات خود بر بستری از «دانش تحققی»، «تحول ذهنی در جهت عقلی محض» و «اندیشیدن» بنا سازد تفکر فلسفی و شکاکیت اساساً موضوعیتی نیافت و مبانی آزادی خواهی مشروطه خواهان صرفاً در «آزادی سیاسی» خلاصه گردید، که هیچ گاه انگیزه و سرمایه ای درخشان، مطمئن و مستمر برای آزادی تفکر و اندیشه فراهم نساخت. «در ایران، در اوج تحولات اجتماعی و سیاسی دوره های مشخص (چون انقلاب مشروطیت و چند سالی بعد از آن، زمانی پس از سقوط رضا شاه، دوران حکومت ملی دکتر مصدق و اوایل انقلاب 57 و مدت کوتاهی پس از آن) برخی از اندیشه های سیاسی و اجتماعی علناً مجال بروز و ظهور گسترده ای پیدا می کردند، اما این مجال ها؛ یعنی امکان طرح فلان اندیشه ی سیاسی یا اجتماعی حتی انقلابی، به معنی فراهم آمدن امکان مستمر برای آزاد اندیشیدن نبوده است.
این آزادی ها یا افراط ها از یک سو به تندروی ها و ترورهای وحشتناک، و از سویی دیگر به خفقان های مستمر و سرکوب های سیاسی خونبار منجر می شده است. به همین جهت دموکراسی در ایران، در بهترین شرایط، دموکراسی سیاسی بود.»3 که اگر کار به طور بنیادی های اجتماعی و ضرورت های جامعه مدنی و مهم تر از آن همه به آزادی اندیشیدن می رسید، مِردم و نخبگان به لکنت زبان دچار می شدند.
اتفاق ناخوشایندتر آنکه، روشنفکران و واضعین اندیشه های جدید نیز خود در این هرج و مرج سیاسی قرار می گرفتند و اندیشیدن اجتماعی بر سر مفاهیم مطروحه از دست می دادند، لذا ایشان هرگز در این شرایط جز تقلیل دادن شرعی اندیشه های وارداتی، توان تولید و باز تولید اندیشه هایی مدنی و درازمدت را نداشتند، بدون تأمل و تعمق در اندیشه ها، آنها را وارد زبان جاری جامعه می نمودند که خود موجبات تناقض گویی ها شد.4 این زمینه ها و بسترهای جنبش مشروطیت، جهل و نادانی افراد را دامن زد و در پی خود، خشونت و هرج و مرج را حاکم نمود. گویا سرنوشت محتوم هر جنبشی در تاریخ ایران چیزی جز این نبوده است که به عنوان نظریه ی «استبداد ـ هرج و مرج ـاستبداد»5 در تاریخ جامعه ی ایرانی وضع گردیده است. انقلاب مشروطیت از همان الگوی دیرینه ی قیام های تاریخی جامعه ایرانی بر ضد دولت خودکامه پیروی می کند که دولت در آن بسیار ضعیف شده امّا همچنان هیچ یک از جناح های انقلاب آماده ی پذیرش یک شیوه ی همزیستی در راستای اصول حکومت قانون نبودند، و از آنجا بود که مشروطیت بیش از 15 سال دوام نیاورد، با این حال انقلاب مشروطه با جنبش های قبلی یک تفاوت مشخص و بسیار مهم داشت که نتیجه آموخته های جامعه ی ایرانی از تجربه ی اروپا بود؛ این انقلاب نه تنها بر ضد یک رژیم خودکامه ی مشخص بلکه مشخصاً بر ضد خود نظام خودکامه یعنی برای استقرار قانون و آزادی برپا گردید. پس از مشروطه نیاز به تغییر ساختار حکومت از شکل سنتی به مدرن محسوس شد. به رغم تدوین قوانین در مشروطیت، مشروطه خواهان نتوانستند حاکمیت را ملزم به اجرای آن کنند و نهایتاً هرج و مرج حاکم شد. و شکست مشروطه خواهان را به دنبال آورد که دستاوردی نامیمون داشت و آن «دولت شبه مدرن» بود.
تأملات: 1ـ «انسان ها به صرف پشتیبانی از این یا آن جناح یک انقلاب، خوب محض یا بدمحض نیستند و نمی شوند. خوبی و بدی آنها را پیش از جبهه گیری اشان در انقلاب، روان شناسی و اخلاقیات آنها تعیین می کند. از دیگر سو، برای آزمون سیاسی باید به جبهه گیری آنها در قبال انقلاب نگاه کرد. برای نمونه «ملکم خان» به عنوان یکی از رهبران مهم غیر مذهبی مشروطیت، متهم به داشتن انگیزه های خودخواهانه و فاسد شده است، امّا مهم این است که او نخواست خودخواهی و فسادش را به سود حکومت خودکامه به کار گیرد.» 6
2ـ در مشروطیت ایران، آزادی به طور عام و آزادی فردی به طور خاص آنگونه که در نظام دموکراسی فهمیده می شد به کنار نهاده شده و آن چه که اهمیت یافت، استقلال (Independence) بود، استقلال سیاسی که در عمل با ایجاد حکومت مقتدر مرکزی امکان پذیر می شد. این استقلال در جامعه ای مؤثر است که در آن جامعه ی مدنی و نهادهای آن واجد کارایی لازم باشد تا آن گاه مفهوم مدرن «دولت ـ ملت» توان ایجاد دموکراسی ای با استقلال کامل را داشته باشد ولی در مشروطه ی ایرانی این چنین مفاهیمی وارداتی و سطحی بود و از دگرسو دخالت کشورهای خارجی نیز این استقلال را آسیب پذیر نمود.
پی نوشت
1ـ آجودانی. ماشاءالله. «مشروطه ی ایرانی و ...». چاپ چهارم. تهران. اختران. صفحه 7
2ـ همان. صفحه 165
3ـ همان. صفحه 136
4ـ ر. ک. «مشروطه ی ایرانی». صفحات 149 و 104
5ـ واضع این نظریه، دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان؛ استاد دانشکده شرق شناسی دانشگاه آکسفورد می باشد.
6ـ همایون کاتوزیان. محمدعلی. تضاد دولت و ملت. حسن افشار. چاپ سوم. تهران. نشر نی. صفحه 172



«کتاب شناسی مشروطیت»
ـ کسروی. احمد. تاریخ مشروطه ی ایران. تهران. امیرکبیر
ـ کرمانی. ناظم الاسلام. تاریخ بیداری ایرانیان. تهران. آگاه
ـ ملک زاده. مهدی. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران. تهران. سقراط
ـ آفاری. ژانت. انقلاب مشروطه ی ایران. رضا رضایی. تهران. بیستون.
ـ آبراهامیان. یرواند. ایران بین دو انقلاب. احمد گل محمدی. تهران. نی
ـ آبادیان. حسین. مبانی نظری مشروطه و مشروعه. تهران. نی
ـ آدمیت. فریدون. فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران. تهران. پیام
ـ کاتوزیان. محمدعلی (همایون). دولت و جامعه در ایران. حسن افشار. تهران. مرکز
ـ ............................... . اقتصاد سیاسی ایران. محمدرضا نفیسی. تهران. مرکز
ـ شاکری. خسرو. پیشینه اقتصادی ـ اجتماعی جنبش مشروطیت و ... . تهران. اختران
ـ قاضی مرادی. حسن. نوسازی سیاسی در عصر مشروطه ی ایران. تهران. اختران
ـ آجدانی. لطف الله. روشنفکران ایران در عصر مشروطیت. تهران. اختران.






منتشرشده در ویژه نامه "مشروطه" در شماره 404 از هفته نامه اتحادجنوب

استیلای تصاویر / اسماعیل حسام مقدم

استیلای تصاویر / اسماعیل حسام مقدم
تاملی کوتاه در باب تلویزیون

تفکر ابزاری در درون خویش نیروهایی دارد که به بازتولید خود می پردازد، دنیایی از ابزارهایی که چرخه ی بسته ی استیلا را قوام می بخشند و ساختار بهم بسته ای دارد که موجد انباشتن آگاهی هایی کاذب و غیر رهایی بخش در فرد می گردند. از ابزارهایی که این هژمونی را ثبات می بخشد،" تلویزیون" است. تصویرسازی هایی با مضامین بهم پیوسته ی اقتدار و کمیت بخش، که بر ذهن و روان فرد مستولی گشته و در شکل دهی به آن، معناهایی مسلّط را بر ساخته می کند. تلویزیون حاوی برنامه هایی آکنده از معناها، ارزش ها و ایده های خاصی است که باید و نبایدها و هنجارهای دستگاه حاکم را می پراکند و در مردم این میل را ایجاد می کند تا به شیوه های مقبول اجتماعی فکر و رفتار کنند. هنجارها و فُرم های اجتماعی دیگر زاده ی تعامل انضمامی سوژه ها (ذهن افراد) نیست بلکه این رابطه عکس گشته و این هنجارهای مسلط هستند که ذهنیت افراد را تعریف یا بازتعریف می کنند. ژان بودریار؛ فیلسوف متأخّر فرانسوی در کتاب «فرهنگ رسانه های گروهی» می گوید: «... ناگفته پیداست که محتوای رسانه ها در بیشتر مواقع نقش واقعی آنها را از ما پنهان می سازد. محتوای خود را به صورت پیام ارائه می کند، در حالی که پیام واقعی تغییر ساختار عمیقی است (تغییر میزان، الگو، عادت) که در رابطه های انسانی شکل گرفته است ... پیام تلویزیون تصاویری نیست که ارسال می کند بلکه روش های جدید ارتباط و درکی است که تحمیل می کند و تغییراتی است که در ساختارهای خانوادگی و جمعی به وجود می آورد ...»از طرف دیگر تلویزیون با خصوصیت تکرارپذیری اثر هنری، نقش زیبایی شناسانه ی اثر هنری را از آن سلب می کند و به بازتولید مکانیکی اثر هنری مشغول می شود و ابزاری در اختیار صنعت فرهنگ می شود که اثر هنری را با دستکاری و سطحی نگری در مقابل فرد نمودار می سازد. تلویزیون با فرو کاستن هر امر واقعی به دو گانه های ساده انگارانه ی خوب و بد، هنجارهای سطحی و سنگ خود را در کاغذ کادو و با زیبایی تمام به مخاطب عرضه می دارد و زشتی جهان را با زیبایی ظاهری و فریبنده ای پنهان می سازد.


منتشرشده در شماره 441 از هفته نامه اتحاد جنوب

"اگرفرزندان از والدین خود بهتر نشوند، هردو بازنده اند!" / اسماعیل حسام مقدم

"اگرفرزندان از والدین خود بهتر نشوند، هردو بازنده اند!" / اسماعیل حسام مقدم

تاملی کوتاه بر جوان کشی ایرانی


درنگی کوتاه در این جمله ی عمیق و ژرفا بخش، مسیری را فراپیش می آورد که تحمّل نشستن و مانداب شدن را، در زیر سایه ی پدرخوانده ها و بزرگترهای با تجربه!! زایل می سازد، تمایلی در خود مستتر دارد که با پرسش های خویش، ساخته شده های حاکم را به چالش می گیرد و پذیرا شدن اِشان را تنها در پوستین مفاهیمی تازه تر و برساخته تر تاب می آورد. سختی و دشواری وظیفه ی پدران، در تحمّل به دوش کشیدن فرزندانی که بر شانه های آنها گام نهاده اند و همچنین دشواری وظیفه ی فرزندانی که توان آن را دارند که بر شانه ها بایستند و دیگری را بر شانه های خود توان ایستادن دهند. توان بهتر بودن و شدن، ایستادن و ایستانیدن که جهانی پر از ایستاده ها را به ارمغان می آورد.
و باز نیز ... «اگر فرزندان از والدین خود بهتر نشوند، هر دو بازنده اند!»(ضرب المثلی چینی)


منتشر شده در شماره 429 هفته نامه اتحاد جنوب

تقلب: اعتراض خاموش / اسماعیل حسام مقدم

تقلب: اعتراض خاموش / اسماعیل حسام مقدم

تاملی کوتاه در باب نظام آزمونی در ایران


چرا مدارس و نظام آموزشی این همه از تقلب می ترسند؟!
چرا با توجه به این همه مواظبت و مراقبت، باز نیز تقلب افزایش یافته است؟!
ساختار نظام آموزشی در پایه های مختلف تحصیلی، در درون خود، تقلب را می زاید، می گسترد و بازتولید می كند. ساختار نظام آموزشی به مثابه ی سیستم بسته، موجد یك نیروی درونی قوی (آنتروپی مثبت) برای تغییر در آن می باشد كه بر خلاف اهداف آن حركت می كند. كودكان و نوجوانان كه خلاقیت ذهنی و رها شدگی از سیستم های بسته ی اطلاعاتی و انضباطی را به عنوان اقتضائات و مختصات سن خود تعریف می كنند، در دوره ی تحصیل به طور اعم و در فصل امتحانات به طور اخصّ، قوه ی تحلیل و واكاوی ایشان به سختی با شرایط ساكن، جمود و تكراری مطالب درسی كنار می آید، مطالبی كه نوع سنجش برای میزان یادگیری آنها نیز كاملاً بسته و غیرپویاست، پرسش هایی كه فقط و فقط یك راه حل دارند، آن هم راه حلی كه در كتاب درسی ست و آن را هم باید دقیقاً همانطور كه معلم در می یابد، دریافت كرد و ارائه داد. از این جاست كه اگر دانش آموز را به ایستادن یكباره در مقابل این سیستم وا ندارد، امّا او را به سوی تقلب و دروغ سوق می دهد ـ عملی كه از دیدگاه سیستم، ناهنجاری به حساب می آید و مستوجب مجازات است ـ تا بتواند خود را لحظه ای از استیلای نظام بسته ی آموزش و تربیت رهایی بخشد. به قول میشل نوكو؛ فیلسوف متأخر فرانسوی، قدرت مجازات و مراقبت با شیوه های پیچیده ی انضباطی و مفاهیمِ هنجارینِ رفتار فردیت، روح فرد را در نظام های بسته ی مدرن تسخیر می كند و بر آن استیلا می یابد، قوه ی تحلیل او را خواهد خشكانید، نیروی انتقادی او را مهار خواهد كرد و شناخت و آگاهی او را در چارچوبی تنگ قرار خواهد داد و موجب ایجاد «آگاهی كاذب» می شود.
قواعد پیچیده و هنجارهای سخت در درون یك سیستم، حاكی از وجود نقص یا نقص هایی در آن ست كه همراه با خود، ترس و هراس را می زاید. در سیستم های بسته ی نظام آموزشی به دانش آموز ضرورت و اهمیت درك مفاهیم آموخته نشده، چگونگی كاربرد آن در زندگی واقعی یاد داده نشده، استنباط شخصی او در این سیستم هیچ ارزش و اثری نداشته، متد و روش توسعه ی علم و دانش به او ارائه نشده و به طور كلی با این دانش های اغلب كهنه و تكراری، بیگانه است و این نقض در سیستم است، كه تقلب هر روز خود را بازتولید می كند.


منتشر شده در شماره 427 از هفته نامه اتحاد جنوب

روزمره گی / اسماعیل حسام مقدم

روزمره گی / اسماعیل حسام مقدم

تاملی بر زندگی روزمره ی ایرانی

«... یه چیز وحشتناکی اینجا وجود داره!»
چیزی که همیشه حضور شومی شه حس کرد. اما من هیچ وقت نتونستم بفهم اون چیه.
این و اون، دوستام، همکارام ... چرا دیدن اونا هر روز صبح منو اینقدر غمگین می کنه؟ درست مثه مترو؛ هر روز همون آدمها که سوار می شن و هر روز همون آدمها که پیاده می شن، و همه ی آن چیزهایی که اتفاق می افته، برای اینه که اونا رو پیرتر کنه...
«گاهی عجیب ترس برم می داره؛ مثل همه مون تو این دنیا، انگار همه مون تو اتاق بزرگی، یه نفس به این سو و آن سو می ریم، از دیواری به دیوار دیگه و باز همون حرکت، و بدون پایانی! بدون هیچ پایانی!»
پاره ای از دیالوگ شخصیت اصلی نمایشنامه ی «مرگ دستفروش» اثر آرتورمیلر؛ نمایشنامه نویس شهیر آمریکایی را خواندیم. التهاب و اضطراب انسانی را متصور می شود که به جای اینکه تصویرهای ذهنی و آفرینش پدیده ها را به عنوان یک ابژه در اختیار گیرد و هدایت نماید، این سیستم و پدیده ها هستند که او را دستخوش تغییر و دگردیسی قرار می دهند و بر او سیطره می یابند. همین ما، خودمان، نقش هایی را در زندگی خود به عنوان کارمند، یک جزء، یک سیاهی لشگر برای سیستم می پذیریم و ایفا می کنیم، که هیچ وقت شاید تصوّرش را حتی نکرده ایم، ما جزئی از تاس بازی سیستم مسلط می شویم و در زیر مهندسی اجتماعی حاکم بر کنش های اجتماعی، نقشی را برای امان تعریف می کنند و ما گویا از روی استیلای تربیت و تنبیه، باید آن را پذیرا باشیم و با تمام وجود سال های عمرمان را برای طول عمر سازمان ها و نهادها بدل نمائیم و بعد از سال ها، بعد از بازنشستگی، به دلیل عدم کارایی کناری گذارده شویم و دیگر کرامت انسانی ای که سیاهی لشگری و روزمرگی از ما گرفته است، حتی پرسشی را بر نمی انگیزد و یادی از آن به جای نمانده است، باید تا پایان پرده در انتظار Fix، وقت را بگذرانیم. چشمانم را برای لحظه ای می بندم، نفسی عمیق می کشم، به کودکانی می اندیشم که می خواهند جهان را فتح کنند و در نقاشی هاشان آن را با آزادی کامل تصویر می کنند و آنگاه در ورطه ی الگوهای استانداردیزه و پاستوریزه ی تربیت حاکم، چگونه راضی به یک سیاهی لشگر می شوند که گرته ای از آن رؤیا را حتی در زندگی اشان نمی یابند؟ رؤیایی که به دنبال نقشی می گردد که از آنِ خلاقیت خودش باشد، نقشی که جایگاهش را در صحنه ی نمایش خود کارگردانی کند.
ویلی لومان ـ شخصیت اصلی نمایشنامه «مرگ دستفروش» ـ در جایی از دیالوگ هایش چنین می گوید: «چقدر زیباست که آدم گردش فصل ها رو ببینه، زیبایی الآن اینجاست و به آسمون واقعی تابستون؛ و ابر سپید کوچکی که در حال عبوره. من اومدن پائیزو حس می کنم؛ و ریزش برگ ها رو در روزهای خاکستری؛ آدم باید همیشه یه آسمون واسه تماشا داشته باشه ...» به نظر شما ویلی لومان؛ کسی که به گفته ی نویسنده نمایشنامه «بر نیروهای زندگی نظارت و اختیاری ندارد.» و کسی که تنها وقتی مطرح است که سود می رساند و سپس در خلأ رها می شود، هرگز می تواند یک «آسمون واسه تماشا» داشته باشد؟!



منتشر شده در شماره 443 از هفته نامه اتحادجنوب

کشاورزان قهرمانان اند یا جنگاوران؟! / اسماعیل حسام مقدم

کشاورزان قهرمانان اند یا جنگاوران؟! / اسماعیل حسام مقدم
درنگی کوتاه بر وضعیت جنگ

خلاقیت، ابداع و آفرینش کنش هایی اند که در زمانه و زمینه ی صلح، آرامش و عدم خشونت زاده می شوند؛ جنگ، خشونت و دشنام ناشی از فقدان خلاقیت است. چیدمان دلایلی از انواع توهمات درباره ی توجیه جنگ ورزی به شدت ساده تر از ایجاد زمینه ای جهت پروراندن گندم، گل، سبزه و انسان است. در بسترهایی که فرد و گروه، توانایی و دانایی آن را ندارند که خود را در جریان دراز مدتِ اثبات و تکامل، قرار دهد و از درد عدم درک خود به نزد دیگری رنج می برند، ناچاراً دست به خشونت، دشنام گویی و واژگونی آرامش وضعیت می زنند تا اندکی در محاسبات جامعه به بازی گرفته شوند. حال این عدم درک و خلاقیت حضور فرد، معلولی چند علتی ست همانند تمام چند علتی بودن های کنش انسانی، امّا از این رهگذر قصد آن دارم تا به کهکشان فکری ای گام نهم که در روابط ابزاری جوامع تک ساحتی، چه می شود که انسان هایش در بی هدفی، سرخوردگی، فاقد کارایی، بی علاقگی به تفکر و دانش، تنها و آسان ترین مسیر و راه را برای بیرون آمدن از رخوت که جنگ است، می یابند، بهم ریختن آنچه که سال ها برای آن رنج کشیده شده است و هر آن ویرانی ای که در پس عدم خلاقیت و آفرینش یک تفکر به بار می نشیند. راستی چرا وقتی به زمینه و بستر تاریخ می نگریم، همواره این مفهوم را به فرا یادمان آورده است که جنگاوران، قوم، قهرمانان اند و نه مادران پرورش دهنده، کشاورزان بارور کننده و معلمان آموزش دهنده؟! آیا نه این طور است که کشاورز فصل های متمادی، به طور تدریجی زمین را بارور می کند تا آسایش قوم خود را به ارمغان آورد، آیا تربیت فرزندان، خلق آثار هنری، معماری، قواینن علم و ... هیچکدام در درون خود حائز ارزشی بالاتر از جنگاوری نیست تا اسطوره هایی از برای آنان سازند؟! گویا انسان شجاع همچنان همان جنگاورانی هستند که از سر عجز به کشتن و ویرانی مشغولند و هرگز انسان شجاع آن کسی نبوده است که می گوید: «من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم.»




منتشرشده در شماره 442 از هفته نامه اتحاد جنوب

کوچک زیباست. / اسماعیل حسام مقدم


کوچک زیباست. / اسماعیل حسام مقدم

درنگی کوتاه بر کنش های اجتماعی درازمدت



«... نه به خاطر دیوارها
به خاطر یك چیز
نه به خاطرِ همه انسان ها
به خاطرِ نوزادِ دشمن اش شاید ...» الف . بامداد
ما در كجای مناسبات اجتماعی و جهانی قرار گرفته ایم! هر روز بانگ بر می آوریم، كه فلان كار شگفت آور و عظیم را انجام می دهیم! ما ... قهرمان جهان می شویم ...! ما...! اما دریغ از اینكه در كنار خودمان، همین نزدیكی ها، روحی در بندست، جسمی در زنجیر و هیچ توانی را برای اش متصور نیست. بنگرید و اندكی عمیق تر و جزئی تر بنگرید، خاستگاه وضعیت نامتعین ما چیست، این در هم و برهمی از كجا می آید. صنایع، دانشگاه ها، اصناف و نهادهای مدنی، همگی دچار عدم شناخت مؤثر و عمیق از موقعیت گشته و سرگردانی را دوره می كنند.
مسؤولیت ناپذیری، كم كاری، بی برنامه گی، پنهان كاری، ظاهرسازی، خودمحوری، قانون گریزی، توقّع بالا و همه چیز دانی در تك تك افراد جامعه، مسبّب وضعیتی شده كه در آن همه می خواهند «بالاترین سطحی» را اشغال كنند كه در آن هیچ كارآیی و اثر بخشی ای را ندارند. كسی به جایگاه كوچك و اثربخش خود در درازمدت رضایت نمی دهد.
هنوز ما این جا ایستاده ایم، همان جا كه سالیان درازی چون قرنی سپری شده، صد سال از مشروطیت و فریادهای آزادی و عدالت می گذرد، امّا چونان تسلسلی تاریخی، همچنان همان راه را و همان مسیر بسته را می پیمائیم؛ ما در كجای این دور، مؤلّفه ای یا فرضی را همواره نادیده انگاشته ایم؟! این پرسشی حیاتی و ضروری برای حركت های درازمدت امان خواهد بود!
«كوچك زیباست»، كوچك عمیق است، ژرفا دارد و مؤثر است. من، شما و همگی امان، رؤیاهای بزرگ در سر می پروریم، البته كه كار اشتباهی نیست امّا (مثل همه ی قضایای اجتماعی و چند وجهی كه یك امّا را همیشه در خود مستتر دارد.) و هزار امّا، با كدام زمینه فكری و زیربنای اندیشه گی، می توان از حرف های بزرگ و رؤیاهای دست نیافتنی طرفی بست و حائز تأثیرات عمیق و درازمدت شد.
باز نیز «كوچك زیباست!»، من به تأثیرگذاری یك حركت شكست خورده امّا كوچك، ژرف، عمیق و بادوام خیلی بیشتر امید دارم تا یك حركت استعلایی و آرمانی كه روابط اجتماعی تاب تحمّل حضورش را ندارد.
و باز نیز «كوچك زیباست»! ...



منتشرشده در شماره 423 از هفته نامه اتحادجنوب

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

نمایشنامه "چهار فصل" / اسماعیل حسام مقدم

نمایشنامه "چهار فصل" / اسماعیل حسام مقدم
نمایشنامه ای بدون کلام در چهار اپیزود


شخصیت ها : 2 مرد جوان – 1 زن جوان + یک زن یا مرد دیگری زیرای /
مکان : صحنه کاملاً لخت و خالی ، فقط حاوی دو صندلی که یک پروژکتور بر آن روشن است . تغییر فضا را با جابجایی یکی از صندلی نشان می دهیم
.


اپیزود اول : صندلی اول کاملاً ثابت است ولی صندلی دوم متحرک ، صندلی اول دقیقاً زیر نور پروژکتور و رو به روی تماشاچیان قرار گرفته و صندلی دوم در این اپیزود ، چسبیده به صندلی اول می باشد . مرد اول می آید از ابتدای ورود و قبل از آن صدای خنده هایش می آید و وقتی روی صندلی می نشیند . متعجب به تماشاچیان ، سپس با اشاره به تماشاچیان آن ها را به استهزار گرفته و می خندد . خنده ها جوری است که تماشاچیان مورداهانت قرار گیرند . هرازه گاهی از صندلی بلند می شود (حرکات نمایش صورت می پذیرد) طوری رفتار شود که انگار برای تماشاچیان متاسف است ولی خنده فصل مشترک تمام حرکات بازیگر مرد می باشد . صندلی دوم راهی در بلند شدن بازیگر متحرک می شود و بازیگر آنی برای تغییر مکان خود همراه می برد برروی آن می نشنید و باز اگر به صندلی اصلی بازگشت آنرا با خود حمل می کند . این اپیزود باید تا نقطه جوش تماشاچیان طول بکشد و آنان را عصبانی کند (البته درک این وضعیت با کارگردان است و همچنین بطور اولی تر بازیگر روی صحنه ) در بین بازی های مرد خنده ، گهگداری زنی بر افروخته ، صندلی به دوش از طول صحنه می گذرد بدون هیچ توجهی به مرد و تماشاچیان کم کم نور پرژوکتور کم می شود و در همان حالت خاکستری ثابت می ماند تا بازیگر مرد خنده با خنده های مهتر از صحنه بیرون برود. صحنه مدتی خالی باقی می ماند ، صندلی اول در همان موقعیت اولیه خود ولی صندلی دوم در مقابل آن پشت به تماشاچیان قرار دارد. باز همان زن صندلی به دوش با آرامش می آید . دوری می زند و صندلی اش را پشت به صندلی دوم قرار می دهد.

اپیزود دوم : زن اول در همانجا می ماند ، سکوت می کنند ، تماشاچیان را بر انداز می کند ، برای دید بهتر به روی صندلی اصلی می رود و سالن را برانداز می کند . ناگهان ، دلد می کشد . بر سر تماشاچیان فریاد می کشد . نور صحنه شدید شده است . همانطور که از بالای صندلی به تماشاچیان نگاه می کند ، فریاد می کشد . با تمام نیروی خود صندلی دوم و سوم را می اندازد ، لگد می زند . به جلوی سن می رود و از آنجا فریاد می کشد . آنقدر این فریاد زدن ها ادامه دارد که بازیگر خسته بر روی صندلی اول می افتد و گهگداری فریاد کوچکی سر می دهد در حین حین مردی صندلی به دوش می آید . در حال گریه ، گریه وزادی سر می دهد . به گوشه از جلوی سن می رود و بر روی صندلی خود می نشیند ، می گرید و می نالد .

اپیزود سوم : مرد گریان فقط می گرید ، سرش را به زیر انداخته و با حرکاتی که با صندلی اش باز می کند گریه می کند . زن فریاد گر روی صندلی اصلی به صورت کاملاً بی رمقی افتاده است و گاهی فریادی می کشد و در سکوت فرو می رود . زن فریاد کم کم صندلی خود را روی زمین می کشد و می رود و در هر لحظه دادی کوچک رو به سوی تماشاچیان سر می دهد . مرد گریان همچنین به گریه سکوت خود ادامه می دهد . نور صحنه به خاکستری می گراید و مرد گریان از روی هر صندلی بر روی صندلی دیگر می رود و باز گریه سر می دهد . انقدر گریه سر می دهد که به زمین می افتد و بر روی صحنه پهن می شود و بی حال از حال می رود . مردی وارد صحنه می شود که هیچ صندلی به دوش ندارد.

اپیزود چهارم : مرد ساکت و بی قرار می نمایاند. مرد انگار در انتظار است . بی قرار از این صندلی به آن صندلی دست به دست می کند . زن گریان اندک تحرکی دارد و به زور کمی راست می شود و باز می افتد صندلی اش که در کنارش افتاده را بر روی زمین کشان کشان ، با خود که روی زمین می خزد ، به بیرون صحنه منتقل می کند. مرد همچنان منتظر ساکت نشسته است . نور صحنه همچنان خاکستری است . بی قراری و ضعف را گاملاً در چهره خود نمایش می دهد . از این صندلی به آن صندلی و نیز دوباره تکرار می شود . از روی صندلی به روی میزانسن می آید و باز بر می گردد . می ایستد . می نشینید . خود را می خارانه – نگاه به سقف می دوزد . نگاه به تماشاچیان می دوزد . چهره ای متفکرانه به خود می گیرد ، در وضعیتی دیگر کاملاً چهره ای کودن و گچ و سنگ دارد . مرد است می رود و در نیمه راه بر می گردد . صحنه را نمی تواند ترک کند. بی قراری دو را در بر می گیرد . سه نفر قبلی می آیند می روند و این فرد به دنبال آنها از نفس می افتد . خود را آویزان صندلی اصلی می کند و اینقدر فشار می آمد که با صندلی سرنگون می شود . نای بلند شدن ندارد . تلاش می کند ولی نمی تواند و همانجا ثابت می شود . نور کم کم خاموش می شود .

تئاتر بی چیز / اسماعیل حسام مقدم


تئاتر بی چیز / اسماعیل حسام مقدم

«دیالوگ های معنا باخته ؛ ضرورتی برای جامعه ما»


انسان قرن بیستم در درون آگاهی های از هم متلاشی شده ای به سر می برد که گفتگوهای بنیابین آنها را به سوی تنوع معناهای متعدد رهنمون شده و از این رهگذر دیالوگ های ما بین ایشان حاوی معنا گریزی ها و شکستن تک گفتارها(مونولوگ) شده است . گویا به دنبال یک خط سیر واحد گشتن در ارتباط ها و تعامل ها و همچنین به سطح آمدن گفتمان ها ، هنرمند و نویسنده را دیگر به سوی ایدئولوژی سازی و پیام های اخلاقی رهنمون نمی کند ، او برای خود هدفی مقدس دنبال نمی کند که دیگر فرا روایت ها و قاعده های سخت همگی دود شده اند و به هوا رفته اند ، آثار هنری از جمله در هنرهای دراماتیک از اصول و منطق کلامی هم بسته ای پیروی نمی کنند و روایت آن پیش بینی ناپذیر و دگرگون کننده است همچون انسانی گیج و مبهوت .
همانطور که از این مقدمه متوجه گشته اید در پی شناختی از تئاتر ابزود (Absurd) یا معنا باخته هستیم . اوژن یونسکو (Eugene Ionesco) از این دیالوگ های معنا باخته این چنین تعریف می کند : «تئاتر معنا باخته ، چند مضمون ، ضد ایدئولوژی ، ضد رئالیست – سوسیال ، ضد روان شناسی ، ضد بورژوازی است . تئاتر ابزود احیای تئاتر نور آزاد است . آزاد یعنی رها شده یعنی بدون موضع گیری : ابزود تنها تئاتری ست که قادر است به دقت و صمیمانه بدیهیات پنهان را آشکار سازد . تئاتر ، معماری متحرک تصاویر صحنه است » در ورای این صحنه ها ، تماشاگر یا خواننده با دلهره ها و نگرانی های زمان خود رو به رو می شود . انسانی که در عصر مدرن زندگی می کند با شک و تردید هایی دست به گریبان است که دیگر نمایشنامه های کلاسیک و سنتی قادر به بازگو کردن آن نیست . تئاتر با تصویر کردن این احساس نا امنی و اضطراب حاکم بر دنیای جدید ، بازتابی می شود از واقعیات انسان مدرن . درونمایه ی این گونه نمایش نامه ها نشان دهنده شکست ارزش های عقلایی و اومانسیتی ست . ساختار و دیالوگ ها گاهی آنچنان غیر منطقی هستند که به یاوه گویی می گرایند . شخصیت ها در این نوع نمایش نمی دانند کیستند و در این دنیا به چه کار می آیند . بدین گونه است که مفهوم قهرمان مرسوم در ادبیات و نمایشنامه های کلاسیک کم کم از بین می رود و جای خود را به ضد قهرمان های بی چیز می دهد . دیگر جایی برای قهرمان پهلوانان و پدر خوانده ها باقی نمی ماند ، در دنیای این دیالوگ ها ونقش ها همه چیز مضحک ، بی معنا و ظاهری است . ارتباطی بین انسانها نیست ، مکالمات ابزود در واقع تک گویی و مونولوگ هستند ، گفتگو ها و ارتباطات انسانها بی محتوی و قرار دادی ست ، انسان حرف می زند تا احساس زنده بودن کند و خود را از قید معناها گریزان کند. بطور مثال در مجموعه نمایشنامه های کوتاه ژان میشل ریب با عنوان «تئاتر بی حیوان» نماشنامه ای وجود دارد که در آن پدری که نام دخترش را به خاطر نمی آورد دلایلی مضحک و بی سروته ای برای اثبات نظریات خود می آورد. در این نمایشنامه ها مکالمات و موقعیت های زندگی و گفتگوهای روزمره انسانها در این روزگار را منعکس می کند . نمایشنامه ی ابزود چون گزارشی مستند که از زندگی هر روزه ما ، بدان سان که خواننده یا تماشاگر خود و اطرافیانش را در این صحنه ها باز می یابد و از بی معنایی و مضحک بودن وضعیت خود به خنده می افتد.
در مطالعه ای تاریخی در می یابیم ، تئاتر ابزورد (بی چیز) حاصل فقط قرن بیستم نیست ، بلکه زاده ی جهان های در حال گذار و بحران زده ای هستند که هنوز به ثبات نرسیده اند . ثباتی از نوع گفتمان های جاری اجتماع و فرهنگ . مثلن در قرون سطی به دلیل ساختار جزم و جمود کلیسایی حاکم هرگز شاهد این گونه روایت ها نیستیم ، اما در دوران نوزایی (رنسانس) اروپا شاهد به هم ریختن پارادایم های سخت و جمود هستیم که اجازه به حضور آثار یا سطوح متعدد زیستی و سپر تفکری را می دهد (مثلن دن کیشوت اثر سروانتس مظهر از دست رفتن جهان کامل ، منظم و منجسم می باشد ) ولی در عصر روشنگری که تئاتر از زیر سلطه ی کلی به در می آید به زیر استیلای نیروی انقلابی می رود و در اشاعه ی تفکر کاملن منجسم و همبسته ی انقلابی و مردمی به تریبو نی تک ساحتی مبدل می شود ، شاهد رشد قهرمانانی بدون نقص و انسانهایی کاملن سفید یا کاملن سیاه هستیم . اما پس از انقلاب فرانسه (1789 م) و شکست روحی بعد از آن ، شاهد فضایی مملو از سر خوردگی و سر درگمی نسل پس از انقلاب هستیم که رومانتسیم با دلگرفتگی ، و یاس و کسالت آمیخته می شود و باز فضایی خاکستری می آفریند اما تنها وجه افترافی که با تئاتر ابزورد قرن بیستم دارد معتقدات مذهبی محکم این نسل است که چنین باوری آن را از وضعیت بی چیزی ی تئاتر ابزورد دور می کند و در ادامه ، قرن بیستم با جنگ های متوالی و فرضیات جدیدش انسان را متزلزل می کند . اندیشه های معنوی و اجتماعی را در هم می ریزد . فروید با کشف ضمیر ناخود آگاه پرسش های جدیدی مطرح می کند و درباره انسان چون و چرا می کند . ادبیات بی چیز و انسان در حال گذار ، انسان مختلط ، انسان افسوس زدا شده و باز افسول شده ، این چنین است که خود را در برابر راز هستی ، خود را با ترس ها و تردیدهایش تنها می یابد و از این حیث است که تئاتر ابزورد در این فضا (پس از جنگ جهانی دوم ) مجددن نشو و نما می گیرد.
در می یابیم که تئاتر معنا باخته و بی چیز در بستر و شرایط خاصی رشد می کند که این خود ما را به سوی درک بهتر هویت چندگانه و متکثر آن نزدیکتر می کند. شاید با مطالعه تاریخی ای که در این باب شد ، بتوان جایگاهی برای نگاه در هم شکسته و از هم پاشیده ای که از فضای تئاتر ابزورد برمی آید را برای دوران کنونی جامعه ایرانی متصور شد. شاید ضرورت نگاشتن این مطلب این جا باشد. اینجا که وضعیت زیست محیط ایرانی در حالت فقدان و کمبود مواجه شده است و کشتار معترضان، دستگیری منتقدان و نویسندگان و سقوط هواپیماها و بی توجهی به زیست دیگری اعم از انسانها ، حیوانات ، جنگل ها و... همگی در ایجاد وضعیت بحرانی و موقعیت اضطراری موثر بوده اند. تئاترابزورد(بی چیز) نیز به دلیل هم نفسی با مخاطب خود ظرفیت انتقال و والایش(sublimation) دلهره های آدمی را درین موقعیت اضطراری را دارد.



نوشته:پاییز 86
ویرایش: تابستان 88

پیوند مدیریت و جامعه شناسی / اسماعیل حسام مقدم

پیوند مدیریت و جامعه شناسی / اسماعیل حسام مقدم

نهضت روابط انسانی و مکتب انتقادی (فرانکفورت)



چکیده:
رشد "اخلاق پروتستانی" در دوره روشنگری (قرن هفدهم میلادی) همراه با خود "روح بورژوازی و سرمایه داری" را پروراند که بنیادهای نظری سازمانها و موسسات تولیدی و بازرگانی را متحول نمود و به نوعی پیامد آن؛ "عقلانیت ابزاری" در استفاده از افراد و کارگران بود که در نهضت مدیریت علمی از آن می توان سراغ گرفت. با گذشت سالیانی دراز و دریافت بازخورهایی از این سیستم و مطالعاتی، ضرورت وجود راوابط انسانی درون مدیریت را هویدا ساخت و از آن گاه در قرن بیستم تا به حال گونه ای از فلسفه ی علوم اجتماعی رشد نموده که بازگشت به نوعی اندیشه و اعتقاد به مفهوم اصالت بشری را در خود پرورش می دهد. قصد تحریر این مقاله پرداختن به جنبه های مورد نظر متفکرین این نوع شناخت و اندیشه می باشد که محوریت آن با دیدگاه مکتب انتقادی همراه می باشد و نشان دادن این مسئله که هر موقعیت اجتماعی- تاریخی به اقتضای خود مبانی و پایه های فکر و تئوریک خود را قوام می بخشد.
فلسفه نوین مدیریت، ساختار و سازماندهی آن به شکل امروزی همگی نتیجه تعامل میان مجموعه حوادث و تحولاتی است که با وقوع" انقلاب صنعتی" در انگلستان ( حدود سال 1760م) آغاز شده است و تا به امروز ادامه دارد. انقلاب صنعتی تقریباً همزامن با سایر تحولات عظیم علمی، فلسفی و سیاسی قرون هفدهم و هجدهم در اروپا به وقوع پیوست منظور از انقلاب صنعتی، جانشین کردن ماشین به جای انسان در صنعت است. یکی از نتایج مستقیم انقلاب صنعتی، پیدایش کارخانه های بزرگ در جوامع صنعتی بود که برای اولین بار، تمرکز عده ی کثیری کارگر را در یک مکان ایجاب نمود. با ورود ماشین به صحنه ی صنعت، امکان تقسیم کار به اجزای کوچکتر فراهم شد و هر کس موظف به انجام دادن بخش کوچکی از کلی کار در کارخانه یا سیستم تولیدی گردید.
"آدام اسمیت": اقتصاد دان معروف اسکاتلندی در سال 1776 م کتابی به نام« ثروت ملل» را منتشر نمود و انقلابی در اندیشه و فلسفه علوم اقتصادی و مباحث مربوط ایجاد نمود و در آن کتاب مفهوم تقسیم کار را با مثال معروف تولید سنجاق ساده تشریح نمود. استقرار کارخانه و بر قراری یک نظام تولیدی مبتنی بر آن و لزوم تجمع عده ی کثیری ازکارگران در یک مکان نیازبه ایجاد نظام جدیدی در مدیریت مؤسسات داشت این نظام جدید، همراه با خود طبقات و سلسله مراتبی جدید را نه فقط در موسسات بلکه در اجتماع ایجاد نمود و از اینجا بود که دوران روشنفکری در درون خود طبقاتی را زائید که به تشدید اختلافات طبقاتی منجر شد، متفکری چون « کارل مارکس» متد مطالعات و نظریات خود را از این موقعیت تاریخی کسب نمود. از ویژگی های دیگر نظام صنعتی، توجه بسیار اندک به اصول انسانی و روابط انسانی در تقسیم کار بود. بیشتر کارکنان ساعت های طولانی به ازای وضعیتی نامساعد و محیطی آلوده کار می کردند که این خود تاثیر اجتماعی نامطلوب از رخدادهای دورن انقلاب صنعتی بود. مطالعات کار سنجی و حرکت سنجی بسیاری صورت گرفت که نتیجه آن «نهضت مدیریت علمی» بود و به کاراتر کردن فعالیت های افراد منجر گردید ولی منجر به انسانی تر شدن فضای کاری کارگران نشد. نهضت های کارگری، اعتصابات سندیکایی، و اتحادیه ها تشکیل شدند و به دنبال رفاه بیشتر کارکنان در موسسات اقدام نمودند و به دست آورد هایی نیز دست یازیدند اما باز هم فضا سنگین و قابل تحمل برای کرامت انسانی کارگران نبود. تا اینکه مطالعاتی در شرکت و سترن الکتریک به رهبری "التون مایو" صورت گرفت و به نتایجی رسید که حاکی از وجود نوعی روابط مفاهمه ای بین کارگران بود و با آگاهی از اینکه اگر به این روابط غیر رسمی توجه کافی گردد، می تواند بهره وری موسسه را افزایش و به مساعدتر شدن فضای کار منجر شود این مطالعات سرآغاز نهضت روابط انسانی در مدیریت بود.
همانطور که همراه با انقلاب صنعتی مبانی تئوریک اش نیز مجالی برای بودن یافت (منظور تئوری "آدام اسمیت" و "تیلور") همراه با نهضت روابط انسانی (1923م ) انجمن ها و مراکز مطالعاتی نیز در همین زمینه به طور مستقیم و فقط بر اثر ضرورت های محیطی جهت بسط تئوریک و علمی نهضت متولد گشتند که "مکتب فرانکفورت" یا انجمن پژوهش های اجتماعی دانشگاه فرانکفورت از پیش آهنگان آن بود. "مکتب نظریه انتقادی یا فرانکفورت" از با نفوذ ترین مکاتب فکری قرن بیستم بوده است که از مشاجرات فکری بر سر تفکرات فلسفی "هگلی"، جامعه شناختی" مارکس" و روانشاختی "فروید" در بین اندیشمندانی پیدا شدکه در موسسه پژوهش های اجتماعی گرد آمده بودند. این موسسه در سال 1930 میلادی در نیویورک تاسیس شد و در واقع همان موسسه پژوهش ای اجتماعی دانشگاه فرانکفورت بود که به دلایل سیاسی نتوانسته بود در آلمان فعالیت کند. این موسسه (مکتب) در ابتدا جهت پژوهش در اندیشه ای مارکسیستی و شرایط ضعف و افول جنبش های کارگری ایجاد گردیده بود اما به تدریج به نقد فرهنگ و شیوه ی فکر بورژوایی و فرآیند عقلانیت جامعه نو (ابزاری) روی آورد، که در خود به نقد فلسفی سرمایه داری، علوم اثباتی وفرهنگ بورژوایی می پرداخت مهمترین اندیشمندان مکتب نظریه ی انتقادی «ماکس هورکهایمر»، «تئودور آدورنو» ، « هربرت مارکوزه» و «والتر بنیامین» و از چهره های متاخرتر ایشان از « یورگن ها برماس» می توان نام برد به طور کلی ازدیدگاه نظریه انتقادی، جامعه به شیوه ای همگی به عنوان نظامی تلقی می شود که در آن اراد در پی علائق و منافع خاص خود، ضرورتاً به وابستگی متقابل، تقسیم کار، تولید کالایی با نظام مبادله، کار مزدوری، تمرکز دیوانی (بوروکراسی) و دولتی و به طور کلی عقل ابزاری هدایت می شوند. چنین نظامی ازدیدگاه نظریه انتقادی، ذاتن متمایل به بحران است نتیجه چنین نظامی مثله کردن تمامیت وجود انسان و سرکوب خواست های راستین اوست که به ویژه در عصر« سرمایه داری سازمان یافته» از طریق مستهلک ساختن انرژی های شهوی و لیبیدویی انسان به اوج پرخاشگری و سرکوب می انجامد. "ژان پل سارتر"، فیلسوف اصالت بشر و همچنین "میشل فوکو"، فیلسوف پسامدرن فرانسوی نیز در مطالعات خویش به این زمینه اشاره می کنند( ر.ک: مارکوزه. هربرت. انسان تک ساختی. 1381 و همچنین ر.ک :فوکو، میشل. اراده به دانستن . 1384). ساتر به طور خلاصه می گوید که ماشین به جای من ( Id) شخص قرار می گیرد و استیلایی بر دورنی ترین غرایز انسان به وجود می آورد و با وجود آوردن نیازهای کاذب و مهار شده او را از دستیابی به خواسته های راستین و عمیق انسانی اش دور می سازد. انرژی های درونی انسان در جهت ارضای غرایز درونی، از دیدگاه متفکرین مکتب انتقادی، چند بعدی است و تک ساختی نیست. دارای وجهی زیبایی شناختی و فلسفی است که به رهایی بخشی انسان از قید روابط ابزاری و شیء شدگی می گردد. در جامعه ای با روابط کاملن قالبی شده، نیازهای کاذبی ایجاد شده است که افراد را کاملن در جهت ارضای خواسته های تک ساختی به بلوغ می رساند. این وضعیت در فرآیند زندگی کارگردن حائز ایجاد « بحرانی» می باشد که "کارل مارکس" آنرا به دلیل و علت از بین رفتن جامعه سرمایه داری و ایجاد نظام سوسیاالیستی معنا می بخشد و "یورگن ها برماس" از آن به عنوان دستمایه ای برای تئوری بحران مشروعیت نظام های مدرن استفاده می کند. ایشان برای جلوگیری از این بحران، مفهوم عقلانیت ارتباطی را بر ساخته است که اساساً فرآیندی فرهنگی و مبتنی بر پیشرفت اندیشه ها بر اساس منطق درونی خود است. طبق نظر ایشان عقلانیت ارتباطی، فرآیندی رهایی بخش است و متضمن افسون زدائی و چند ساحتی شدن انسان وجود انسان است. که نزدیکی بسیار عمیقی با مفاهیم نهضت روابط انسانی دارد. غایت اصلی نظریه ی انتقادی، عقل و آزادی است. مبارزات اجتماعی به طور کلی در جهت تحقق این غایات به وقوع می پیوند و فلسفه و نظریه انتقادی خود جزئی از این مبارزات به شمار می رود. در فضایی که، صنعت فرهنگ بالیده است و عقلانیت ابزاری در زمان فراغت از کار افراد نیز نفوذ کرده و عقلانیت خود را با سرگرمی و بازی استخراج بخشیده و فرهنگ توده ای منحطی را به وجود آورده، تئوری عقلانیت انتقادی و مفاهمه ای (ارتباطی) می تواند نیرویی رهایی بخش و آگاهی دهنده باشد و به عنوان چالشی در این نظام، خود را فربه و عمیق سازد.

منابع و مآخذ:
- رابینز،استیفن، تئوری سازمان، ترجمه ی مهدی الوانی و حسن دانایی فرد، تهران، نشر صفار، 1385
- باتامور ،تام، مکتب فرانکفورت ، ترجمه ی حسینعلی نوذری، تهران، نشرنی، 1385
- پیوزی، مایکل، یورگن هابرماس، ترجمه ی احمد تدین، تهران، نشر هرمس، 1385
- وبر، ماکس، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری، ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1384




منتشر شده در هفته نامه محلی"اتحاد جنوب": شماره 428 – مورخه دوم بهمن 1385

ضرورت پیچیدگی و آزادگی / اسماعیل حسام مقدم


ضرورت پیچیدگی و آزادگی / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی درباب دانشگاه ایرانی


اشاره : نگاهي تاريخي به ريشه هاي ايجاد گفتمان دانشگاه و آكادمي ، در توليد و باز توليد انديشه هايي مي توان جست كه در قيد و بند هيچ بايدو امرکلی ای نبوده اند . يونان باستان و حضور آزادي هاي انديشگي سقراط و به دنبال او سوفسطائيان خودمبنايي در پي ريزي دانشگاه هايي بر شالوده ي پيچيدگي و آزادگي بوده است . همچنان كه از آن دوره و مكان فاصله گرفته ايم ، شاهد رخدادهايي در اين ديالوگ بوده ايم كه غالبن در فرهنگ ها و جوامع متمركز جزم و جمود را مسلط بر امر دانش یافته ایم . در اين نوشتار سعي بر آن است كه با نگاهي آسيب شناسانه به دانشگاه و روش هاي سيستماتيك آن در پيشبرد اهداف کارکردی خويش (كه البته رنگ باخته اند) به دو جنبه و مولفه دروني دانشگاه یعنی:، پيچيدگي و آزادي پرداخته گردد.
الف) مشهور است كه انديشه ها و نظريه هاي درون دانشگاه، وظيفه تبيين ساده و نامگذاري واضح و نظم بخشيدن به انديشه ها و همچنين زدودن پيچيدگي ظاهري پديده ها را بر دوش دارند . اما آيا پديدارهاي موجود ، اين نظريه را صدقيت مي بخشند ؟!
هوش مصنوعي يا سيستم هاي هوشمند كه با نظريه هاي آكادميك توان بازتوليد و تكامل خود را يافته اند آيا از منطق بانيري (دودويي) و بسيار ساده شده استفاده مي كنند ؟
علوم و دانش هاي معاصر كه كاملن تخصصي شده اند ، ما را به سوي نگاهي عميق در قانون مندي پديدارهای طبیعی راهنمايي مي كنند ، كه سادگي را پس از آن كاملن ناموجود و پيچيدگي را از صفات بارز آن در مي يابيم . تبارشناسي تكامل انديشه پيچيده ، ما را به قرن پنجم پيش از ميلاد رهنمون مي سازد كه فيلسوفي با نام گورگياس ، قضيه مقدماتي شكاكيت را تدوين كرد و در آن سراسر پديده ها را بدلي انگاشت و در اصلي بودن آنها شك كرد ، كه خود مي تواند واقعيت هاي ساده را در بوته نقد و شك كشد و وضوح و آشكاري اش را در قانون مندي هاي نهان و پيچيده كتمان نمايد . دو هزار سال پس از او ، فيلسوف و رياضي دان فرانسوي ، رنه دكارت ، در اين باب تامل نمود و به اين جمله قد برافراشت كه (مي انديشم پس هستم ) و ما را به كنه مسائل و رخدادها رهنمون ساخت تا در درون آن حضور انديشه هايي را درك كنيم كه راه حل هاي ساده كاملن در آن ، موردي كاهلانه به نظر مي رسند . سپس در قرن بيستم ، علوم متفاوت با حضور و رشد منطق ابهام (فازي) مواجه شد كه با بيان (پارادوكس راسل)نمود يافت و انديشه هاي پرفسور لطفي زاده (منطق فازي) به نظريه اي در توليد و بازتوليد انديشه ها و حتي منطقي در توليد وسايل الكتريكي مورد كاربرد قرار گرفت . آنرا به بلوغ رساند. منطقي نسبي گرا و هوشمند منطق عميق و پيچيده ، خود واقعيتي پيچيده دارد كه حقيقت مربوط بدان نيز بي اندازه پيچيده است .
واژه پيچيدگي(compelexity) در معناي خود حامل درهم برهمي ، بي يقيني و بي نظمي است . شنيدن يا خواندن كلمه پيچيدگي تعريف روشني بدست نمي دهد . حتي پيچيده را نمي توان در واژه پيچيدگي خلاصه كرد يا يك قانون پيچيدگي برايش وضع كرد و تا حد ايده ي پيچيدگي فرو كاست .
حقيقت اين است كه واقعيت و انديشه ها هميشه مبهم و نيم روشن اند و دستيابي به اندكي از ماهيت آن با نقادي ميسر مي گردد . نقد بايد در درون دانشگاه ها و نظريه هاي آكادميك تبديل به يك كنش دائم و حتمي گردد تا بتواند در تعالي تحليل ها كمك شاياني نمايد .
انديشه پيچيده خواهان شناخت چند بعدي است اما همين انديشه پيش از هر چيز مي داند كه شناخت كامل امكان ندارد. محرك انديشه پيچيده كششي دائمي ميان خواست يك دانش قطعه قطعه نشده و جدا جدا نشده از يكسو و پذيرش ناتمام بودگي و ناكامل بودگي هر شناختي از سوي ديگر است . در حقيقت ، انديشه پيچيده حاصل ضرورتي در خود مي باشد كه براي درك آن بايد از هر نوع ساده انگاري و وضوح دوري نمائيم تا به بازتوليد و تكامل انديشه ها و پديدارها نائل گرديم.
ب) در نظام ها و سيستم هاي متمركز و بسته ، شايد دانشگاه چون بن بستي در علوم در نظر آيد كه در آن پستو ، هر جز از علم را همچنان كه (است) بايد پذيرفت و آزادي و اختيار آن را نداشت كه حتي به شناختي از روزنه هاي اين پستو نائل آمد (آزادي آكادميك ) متكي بر فلسفه اي شناختمند است ، مفهومي كه معتقد است ، (حقيقت) چيزي است كه ما فقط در مسير وصول به آن قدم بر مي داريم و هرگز به آن نمي رسيم . حقيقت امري نسبي در هر زمان است و با پيشرفت دانش و شناخت ، حقايق تازه اي بر ما معلوم مي گردد . بنابراين براي اينكه بتوان به حقايق جديد دست يافت بايد امكان تبادل آزادانه آرا و انديشه ها وجود داشته باشد . حقيقت چيزي نيست كه نهادي به شكل رسمي آن را اعلام دارد . در باب زمينه ايجاد اين تعامل و گفتمان ، روش و منش آموزگاري ، معلم اول ، سقراط را در مي يابيم كه بنيانگذار آزادي آكادميك بود ، معلم دوره گردي كه كوچه به كوچه مي رفت و با مردم سخن مي گفت و از تعليم و تعلم آزادانه دفاع مي كرد . در همين دوره سوفسطائيان نيز به دوره گردي ، انديشه هاي عميق را به تعامل مي نهادند و در نظريه اي يا انديشه اي سكون نمي يافتند .
در دوره هاي بعدي كه نهادهاي رسمي و كليسا حاكم بر مناسبات اجتماعي و فكري بودند ، خلاء نبود آزادي هاي گفتمان را كاملن احساس مي كنيم . افراد زيادي به دليل بيان آزادانه انديشه شان كه مخالف نهادهاي رسمي بود ، اتهام ارتداد گرفتند و در آتش سوزانده شدند . اما با رخداد نهضت هاي نوانديشي دين و رفورماسيون ، گفتمان رواداري ومدارا غالب مي گردد و شاهد آزادي مبلغان غيررسمي در بيان انديشه ها مي گرديم . بيانيه (اراسموس) در آزادي تحقيق ، تفحص و بيان انديشه گام مهمي بود كه در اشاعه اين مفهوم موثر واقع شد .سپس (فرانسيس بيكن) رساله مشهوري دارد كه در بسط انديشه آزادي آكادميك بسيار اساسي بوده است و پس از آن هر چه كه به جلوتر مي آئيم حضور آزادي اقتصادي و سياسي خود موجد آزادي هاي انديشه مي گردند تا جايي كه فلسفه شناختي بوجود مي آيد كه انديشه ها را همانند كالاها ، نيازمند بازاري آزاد براي تبادل و عرضه مي پنداشت . و اصطلاح جديدي با عنوان (Market place of Idea) به اين معني كه دانشگاه ها را بازار آزاد تبادل انديشه ها مي خواندند ، بوجود آمد . آزادي آكادميك سه پايه دارد : اول : استقلال دانشگاهها .دوم : استقلال استاديد و سوم : استقلال دانشجويان . اين بدان معني است كه اساتيد و دانشجويان در بيان انديشه ها و نتيجه ي پژوهش هاي خويش مصونيت ويژه ي قضايي و مدني مخصوص خود دارند و در تعليم و تعلم آن كاملن آزاد هستند .
حال هر چه حوزه ي اين آزادي گسترده تر باشد معرفت بيشتري حاصل مي آيد و معرفت بيشتر دليلي بر آزادي بيشتر ، لذا اين چرخه ادامه يافته و يكديگر را تقويت مي نمايند .
ج) ضرورت پيچيدگي و آزادگي را در دانشگاه ها و جنبش دانشجويي ، بوجود ‌آورنده ي معرفتي عميق تر و گسترده تر خواهد شد كه اين تعامل مي تواند در دگرديسي شرايط حاكم بر روابط گفتمان ها موثر واقع گردد . واقع بينانه تر اگر بنگريم ، عدم توجه به ريشه هاي تئوريك تجربه تاريخي جنبش هاي دانشجويي – آزادی خواهي در ايران ، يكي از عوامل انحطاط در نهادهاي مدني بوده است . با انديشه هايي وام گرفته شده از تاريخ و تمدن هايي ديگر در حالي كه هرگز دروني نشده اند و انگاره هاي موجي را همراه ندارند ، امكان نوزايي در جنبش هاي دانشجويي بسيار اندك خواهد بود .براي بدست آوردن نظريه ي بومي و توليد معرفت بومي نياز به عقلانيت انتقادي داريم . كه در دانشگاه ما هنوز به بلوغ نرسيده است . عدم استقلال دانشگاه ها در تعيين كادر مديريت و سيستم آموزشي (تعيين نوع كتب و انديشه ها) يكي از موانع ساختاري عقب ماندگي و ضعف در دستيابي به تكامل مدني اجتماعي بوده است .
هنگامي كه وزارت علوم دولت اصلاحات درصدرگزارش عملكرد سالانه خود در هفته ي دولت (تأخير در ورود جوانان به بازار كار از طريق افزايش ظرفيت پذيرش دانشگاه ها) را بيان مي دارد ، در مي يابيم كه گسل معرفتي بسيار عميقي ايجاد گشته و اساسن استقلال دانشگاه ها هيچ نمودي ندارد . اما با اين همه ، بايد دانشگاهيان و جنبش دانشجويي با آگاهي عميق تر و برنامه ريزي هاي دراز مدت سعي بر آن داشته باشند حتي با قدمي كوچك و حقير ، ضرورت پيچيدگي و آزادگي دانشگاه را مدام متذكر گردند .


پـي نوشت :
1-قضيه مقدماتي شكاكيت : (اول هيچ چيز وجود ندارد ، دوم اگر چيزي وجود مي داشت ما قادر به شناخت آن نبوديم ، سوم اگر چيزي وجود مي داشت و قابل شناخت هم بود ، ما قادر نبوديم درباره آن اطلاعي به ديگران بدهيم.)
2-مثالي براي پارادوكس راسل : راسل مي گويد : به آرايشگاه خاصي مي رفتم ، كه بر روي درب آن تابلويي نصب شده بود كه (از اصلاح صورت كساني كه صورت خويش را خود اصلاح مي كند ، معذوريم !) برايم خيلي شگفت بود اين همه تناقض ،چرا كه اگر صورت اين چنين افرادي را اصلاح نمي كرد ، پس صورت خودش را چه كسي اصلاح مي كرد ؟
3-منطق فازي (Fuzzy sets) : حالت چند ارزشي ، مقابل حالت دو ارزشي . حالتي بيشتر از دو بدليل وجود طيفي از انتخاب ها ، باعث افزايش دقت و بهره هوشي ماشين ها مي شود .



منتشر شده در نشریه دانشجویی "دریچه" شماره سوم – آذرماه 85